Carelessness, causes people to think wrong about you... ترم اول که بودیم، استاد زبان انگلیسی ما استاد تفضّلی بود. روش خوبی تو تدریس داشت و خیلی از بچه ها رو به زبان علاقه مند کرد. یکی از کارایی که تو کلاس رایج بود، این بود که بچه ها، مطلب کوتاهی (سوره ای از قرآن مجید، شعر، یا هر مطلب دیگه ای) رو به زبان انگلیسی می آوردن و اول جلسه روی تخته می نوشتن، بعد هم همگی روی موضوع اون بحث می کردیم. گاهی وقتا هم خود استاد چیزی می نوشت، مثلاً همین جمله ای که بالا نوشتم. بگذریم... قصدم از نوشتن این جمله این بود که بگم: هر وقت تو کاری سهل انگاری می کنم و باعث میشم دیگران در مورد من به خطا بیفتن، یاد این جمله میفتم. باورتون نمیشه: «همیشه» بی دقتی ِ شما باعث می شود دیگران در مورد شما اشتباه فکر کنند! :: به تاریخ پنج شنبه 90/12/18 ساعت 12:1 صبح
:: به تاریخ دوشنبه 90/12/15 ساعت 10:43 صبح
کسی که عکسشو در ادامه ی مطلب خواهید دید، یکی از دوستان بسیار عزیز و گرامی بنده است. همیشه همراه و همزبون. اومدنش به دانشکده برای من خیلی امید دهنده بود. البته به دلیل کاری که داشت ممکنه بعضیا خاطره ی «ناخوب» هم ازش داشته باشن، خب ویژگی بعضی کارا همینه دیگه؛ نمی شه که همیشه همه رو راضی کنی. بگذریم... لبخندش هیچوقت یادم نمیره.1
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
:: به تاریخ سه شنبه 90/12/9 ساعت 11:6 عصر
فردا بعد از ظهر زمان آزمون ارشد الهیاته. از خاطراتی که از روز کنکور 90 یادم میاد اینه که: «باید می رفتیم دانشگاه فردوسی. با بچه های کنکوری امسال و بچه هایی که میخواستن آزمایشی کنکور بدن مثل مسعودِ عزیز و آقا جواد و... از خوابگاه راه افتادیم (هر چی به حسین گفتم تو هم ثبت نام کن گوش نداد! مورد عنایت). محل آزمون رو که پیدا کردیم چند تا از بچه ها زودتر اومده بودن و بقیه هم کم کم رسیدن، مشغول شوخی و خنده و عکس یادگاری گرفتن (!) شدیم تا بالأخره درِ سالن باز شد. اتاق و صندلی رو که پیدا کردم دیدم حاج مهدی هاشمی و آقا روح الله افتخاری و چند نفر از هم دانشکده ای های دیگه - که الان یادم نمیاد کیا بودن - هم تو همون کلاسن. این، فضا رو راحت تر می کرد، هر چند با فضای کنکور ارشد غریبه نبودم؛ چون سال قبلش به صورت «المپیاد» با چند نفر دیگه از بچه ها شرکت کرده بودیم... خلاصه کنکور رو دادیم و یه نفس راحتی کشیدیم... بعدشم که رتبه ها و بعدم قبولی ها و...» الآنم که خدمت شماییم. می خوام بگم خیلی راحت و سریع گذشت، خیلی هم شیرین بود + هیچ وقت موقع آزمونایی مثل کنکور از خدا نمی خوام تو تمام سؤالا کمکم کنه؛ ازش میخوام کمکم کنه بتونم از همون مقدار زحمتی که کشیدم (نه حتی بیشتر) استفاده ی کامل کنم، و این که جایی قبول بشم که عاقبت به خیریم توش باشه، به قول یه کسی «فقط خدا می داند «بهترین» برای تو چگونه معنا می شود.»
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
دانشجویی(2)|
:: به تاریخ پنج شنبه 90/11/27 ساعت 11:48 صبح
امروز داشتم کلاسای «زبان قرآن» استاد دکتر علمی عزیز رو - که قبلاً یعنی سال 89 با گوشیم ضبط کرده بودم - مرور می کردم. خاطرات شیرینی دوباره مرور شد؛ شور تعلیم استاد، مطالبی که با زبان شیرین ایشون بیان می شد، از طرف دیگه، صدای خنده های آرش قرایی، شیرین زبونیای رضا احمدی و... و خیلی چیزایی که دیگه تکرار شدنی نیست، دوره ی کارشناسی هیچ وقت تکرار نمیشه. این شعر هم تقدیم به دکتر علمی عزیز: تنت به ناز طبیبان، نیازمند مبــــــــــــــــاد :: به تاریخ سه شنبه 90/11/18 ساعت 8:0 صبح
امروز روز وحدت حوزه و دانشگاهه. این عکسم به نظرم بهترین گزینه تو عکسای آرشیو باعظمتم(!) بود. در مورد عکس بگم که تو یکی از کلاسای دانشکدست. البته من خودم موقع گرفتن این عکس در صحنه حاضر نبودم و بعدا به دستم رسید. (تو مشخصات عکس که نگاه کردم نوشته که با یه Nokia N73 گرفته شده، پس احتمالاً مال صادق (البته از نوع اکبریش) بوده) و نیز تاریخ عکس 9/6/2010 ساعت دقیقاً 2:00 بعد از ظهر، یعنی چهارشنبه 19 خرداد 1389. :: به تاریخ یکشنبه 90/9/27 ساعت 10:0 صبح
یه چیزی که خیلی برام خاطره انگیزه عزاداریای خوابگاهه، با همه ی شور و حال و صفاش. با همون بلندگو و میکروفون نصفه و نیمه اما مداحای صاف و ساده و شیش دنگ. شب هشتم: شب تاسوعا: شب عاشورا: شام غریبان: بقیه رو هم می تونید از اینجا دانلود کنید. :: به تاریخ یکشنبه 90/9/13 ساعت 11:38 عصر
یادش به خیر چند ماه پیش با ابوالفضل و جواد رفته بودیم کربلا، جاتون خالی، چه روزایی بود، روزایی که خیلی زود گذشت، خیلی خاطره انگیز و تکرار نشدنی (بار اول تکرار شدنی نیست)، البته از ته دل آرزو می کنم زیارت کربلا برای همه مون بارها و بارها تکرار بشه. کاش می شد دوباره... کاش می شد...
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
:: به تاریخ شنبه 90/9/5 ساعت 11:15 عصر
:: به تاریخ شنبه 90/7/23 ساعت 8:56 عصر
حتماً قرار شاه و گـــــدا هست یادتان یادش به خیر شبای حرم... جای همیشگی قرارمون با رفقا، کنار آب خوری روبروی باب الجواد (علیه السلام)؛ هروقت می رفتیم حرم وارد که می شدیم: «بچه ها التماس دعا... قرارمون جای همیشگی...» :: به تاریخ سه شنبه 90/7/19 ساعت 3:7 عصر
|
||
[ طراحی قالب اصلی : روزگذر ] [ Weblog Original Themes By : roozgozar ] [ ویرایش قالب : رفقا ] |