جای شما خالی تا چند دقیقه پیش خدمت رفقا بودیم. منّت گذاشتن و ساعاتی خوش رو به ما هدیه دادن: عاقبتشون خوش...
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
:: به تاریخ جمعه 91/4/2 ساعت 5:36 عصر
:: به تاریخ چهارشنبه 91/3/31 ساعت 12:22 صبح
جای همه شیخا خالی بود توی همایش قرآنی در سالن همایش برج میلاد..... این هم عکسی از بنده و مدیر محترم وبلاگ و برج عظیییییییییییییییم میلاد د
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
برج ایران(1)|
:: به تاریخ سه شنبه 91/3/30 ساعت 12:1 صبح
:: به تاریخ شنبه 91/3/27 ساعت 10:36 عصر
منظور از 5 که مشخصه، منظور از 1 جناب قاسم خان امانی حفظه الله تعالاست. آهان، نفر پنجمِ 5 هم پشت دوربینه خب، حاج احمد. عکس مال اواخر اسفند سال 89ـه. در شرح تصویر هم باید گفت: 1+5 در امامزاده حسین بن موسی الکاظم (علیهما السلام) در شهر زیبای طبس، یعنی جلوه ای از «سیاست ما عین دیانت ماست»!!! :: به تاریخ پنج شنبه 91/3/25 ساعت 2:22 عصر
اول از سجاده اش بگویم، وقتی پهن می شد فضا را عِطر باران معرفت وجودش فرا می گرفت، سجاده اش سجودش را نظاره می رفت و سجودش سجاده اش را... :: به تاریخ دوشنبه 91/3/1 ساعت 10:8 عصر
نمازم را قضا کرده، تماشا کردنت، ای مـــــاه! دیشب با ماه، خیلی فاصله نداشتم... پ. ن: این اولین بار بود که تو مجلس عزاداری حضرت آقا شرکت می کردم. البته توفیق نشد که داخل حسینیه برم به علت دیر رسیدن. ولی احساس همین قدر نزدیکی هم خیلی لذت داشت برای چون منی.
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
امام خامنه ای(9)|
:: به تاریخ دوشنبه 91/2/4 ساعت 10:12 صبح
ماجرا برمیگرده به دو سه سال پیش که با بچه ها رفته بودیم باغ وحش مشهد. قفس ببرها رو هم دیدیم، خب ببرها هم ما رو دیدن دیگه، البته بعضی ها رو بیشتر دیدن. اون بعضی ها هم هیچ وقت اون ببری که زود با ما صمیمی شده بود رو فراموش نمی کنن. اون ببر به ما یاد داد که دنیا چقدر بی ارزشه... :: به تاریخ جمعه 91/1/4 ساعت 9:11 صبح
خلاصه ماجرای معرفی شدن من به بچه های بسیج این بود که بچه ها دنبال کسی می گشتن که جانشین جوادآقای صفری بشه؛ ایشون مسئول امور رایانه ی بسیج بودن و ترمای آخر کارشناسی رو پشت سر میذاشتن، خلاصه ما معرفی شدیم و ... الآنم که خدمت شماییم. بسم الله... :: به تاریخ شنبه 90/12/27 ساعت 11:24 عصر
به یاد قطارهایی که به سمت مشهد میرفتند و با رسیدنشون به مقصد پر از خوشحالی میشدم، صدای پس زمینه ی وبلاگ رو صدای خاطره انگیز قطار میذارم. چقدر دلم تنگ شده برای لحظه ای که همیشه منتظرش بودم و نگران از این که که از دستم بره؛ لحظه ای که قطار از روی خیابون طبرسی میگذشت و چشم های منتظری رو برای چند ثانیه مهمون منظره ی حرم امام رئوف (علیه آلاف التحیة و الثناء) می کرد. :: به تاریخ پنج شنبه 90/12/25 ساعت 11:41 عصر
|
||
[ طراحی قالب اصلی : روزگذر ] [ Weblog Original Themes By : roozgozar ] [ ویرایش قالب : رفقا ] |