سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث

شکیبا پیروزى را از کف ندهد اگر چه روزگارانى بر او بگذرد . [نهج البلاغه]

وبلاگ رضویّون


رفقا در فضای مجازی
وب سایت مذهبی، فرهنگی، آموزشی میثاق
عشق مشعلدار
حقوق جزا و جرم شناسی
رایة الهدی
دارالقرآن الکریم فولادشهر
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
پاسخ به پرسشهای رایانه ای


کانون دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهددرباره ماتماس با ماخبرخوانپیام رسانعناوین وبلاگصفحه اصلی

إنا لله و إنا إلیه راجعوندیروز به مجتبی پیامک دادم که «ارشد چه کار کردی؟». قبلا بهم گفته بود رتبش حدود 230 شده، تو کنکور الهیات و معارف اسلامی. ساعت 20:46 گوشیم زنگ خورد... گوشی رو که نگاه کردم دیدم نوشته «مجتبی»... با خوشحالی برداشتم و مثل همیشه که با هم سلام و احوال پرسی می کردیم بهش با گرمی سلام دادم... اما... اما یه صدای دیگه پشت گوشی بود. فکر کردم حتما گوشیش رو واگذار کرده! صدا بعد از جواب سلام پرسید: «شما؟» گفتم: «با آقا مجتبی کار دارم.» اسمم رو پرسید، گفتم. گفت: «آقای مزرعی! شما چند وقته که با ایشون تماس نگرفتید؟» گفتم: «خیلی وقته.» گفت: «مجتبی تصادف کرده الآن بیمارستانه.» بعد حرفشو عوض کرد: «عمرشو داده به شما. دیروز چهلمش بود.»
باورم نمی شد... با دست پاچگی پرسیدم: «کی؟ کجا؟ چه جوری؟» اونم انگار که کاری پیش آمده باشه گفت: «ببخشید، لطفاً ده دقیقه دیگه تماس بگیرید.» حالم خیلی بد بود. به هم اتاقیای قدیم خبر دادم با پیامک... بعدم رفتم آب به صورتم زدم... مجتبی دیگه نیست!... مگه می شه؟! داشتم مرور می کردم که چهل روز پیش کجا بودم... آره، تازه از کربلا برگشته بودم... و الآن مشهد... هیچ چیز جز حرم امام رضا (علیه السلام) نمی تونست آرومم کنه


:: به تاریخ شنبه 90/6/12 ساعت 3:24 عصر

انگار همین دیروز بود که رفته بودم مشهد برای ثبت نام دانشگاه. حس غریبی داشتم. یادم میاد اون روز حدود ساعت 12 رسیدم دانشکده و رفتم پیش استاد گرایلی1 تا ثبت نام کنم. بعد از ثبت نام هم به اتفاق بابا و "محمد ظاهر2" رفتیم خوابگاه رازی و بعدشم چهار سال خاطره از دیروز تا امروز...
شاید بعداً به امید خدا فرصتی شد تا خاطراتی رو هم از این یک روز منتشر کنیم. منتظر باشید...
راستی دو سه روز پیش بین عکسای گوشی همراه بابام، خیلی اتفاقی چشمم به چند تا عکس از اون روزا افتاد. یه دفعه کلی خاطره برام زنده شد... خیلی جوون بودما

پا نوشت: _______________________
1 و 2- البته اون روز با صاحب این دو تا اسم اصلاً آشنا نبودم ولی بعدا خیلیم با هم رفیق شدیم.

اما عکسها...

کلیدواژه ها: خاطره(55)| عکس(27)|
:: به تاریخ چهارشنبه 90/6/2 ساعت 5:0 عصر

چند روز پیش بچه های مسابقات ورزشی دانشکده ها اومده بودن ملایر و چون بلیط برگشتشون از اراک بود مجبور شدن چند ساعتی رو بد بگذرونن. البته من همه ی سعیمو کردم که این طوری نشه (یعنی بهشون بد نگذره!)
البته خرجشون رو هم درآوردن:

مسلم


کلیدواژه ها: خاطره(55)| لبخند(7)| عکس(27)|
:: به تاریخ یکشنبه 90/4/12 ساعت 8:1 عصر

ای خوش آن روزی که با هم  روزگاری داشتیم.

حالا که از اتاق شیخا رفتم می فهمم که چه لحظات خوبی رو از دست دادم. کاش بیشتر قدر شما رو می دونستم. واقعا بعضی وقت ها دلم براتون تنگ میشه.

امیدوارم این دوستی ها تا سال های سال باقی بمونه و بتونیم باز هم همدیگرو ببینیم.دلم شکست

راستش از این بیرون اتاق شیخا خیلی جالبه حالا اگه شد میگم اتاق شیخا ازبیرون چه شکلیه

بلبلبلو

به امید یه هوای تازه تر


کلیدواژه ها: خاطره(55)|
:: به تاریخ شنبه 89/10/11 ساعت 10:29 صبح
<   <<   6  
رفقا [دات] آی آر
رفقا دات آی آر

امام علی علیه السلام: در گمراهی فرد همین بس که مردم را به چیزی امر کند که خود آن را به جا نمی آورد و از چیزی باز دارد که خود آن را ترک نمی کند.

«رفقا» وبلاگی است دوستانه، برای دور هم نگه داشتن دوستان صمیمیِ قدیمی. باشد که یکدیگر را «تا بهشت» همراهی کنیم... ان شاء الله.

تصویر برگزیده
تصویر برگزیده
ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای

بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان

اسلام کوئست

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی Aviny.com

موسسه فرهنگی بیان هدایت نور

طرحی برای فردا

جامعه مجازی تدبر در قرآن کریم

خبرگزاری دانشجو
موسیقی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز 178 بار
بازدید دیروز 69 بار
مجموع بازدیدها 1658739 بار

تعداد مطالب وبلاگ 300 تا