:: به تاریخ چهارشنبه 93/11/22 ساعت 10:22 عصر
ضمن گرامیداشت سالروز 9 دی، امروز 10 دی بود. یاد میدون 10 دی مشهد به خیر؛ میدون آب هویج بستنی، میدون شیرموز، میدون معجون، و مهمتر از همه میدون 110!!! البته ببخشید عکس واضحتری نداشتم از اون وقایع، اما همین که لیوانا معلومن کافیه! راستی میدونید که 10 دی چه روزیه؟
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
:: به تاریخ چهارشنبه 93/10/10 ساعت 10:58 عصر
گفتم حتماً دلتون برا گوشی قدیمی من تنگ شده (!) چندتا عکس ازش گذاشتم. جداً در نوع خودش بی نظیر بود! یادش به خیر، مهدی الوانی اسمشو گذاشت «گوشی سوسکی».
ادامه مطلب... :: به تاریخ جمعه 93/7/18 ساعت 11:15 عصر
در لباس خادمان مهربانت، آفتاب
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
صادق بادوست(1)|
:: به تاریخ پنج شنبه 93/7/10 ساعت 5:36 عصر
:: به تاریخ شنبه 93/5/18 ساعت 7:17 عصر
کسی از دوست عزیزمون علی آقا خبر داره؟؟ الان کجاست؟؟ راستش یه دفعه علی آقا یه کامنت گذاشته بود که از عکسای قدیمی هم بذارم یادم بودا ولی فرصت نمی کردم خلاصه علی آقای ملایی هرجا هستی سلامت باشی و موید. اینم عکسی به افتخار علی آقا. البته برادر کاظمینی و علیمرادی هم از رفقای خوووب در این عکس مشهودند
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
:: به تاریخ یکشنبه 92/12/11 ساعت 7:13 عصر
این مطلب رو تقدیم می کنم به قاسم که عاشق چایی بود!!! یادتونه چقدر چایی می خوردیم... بعد کلاس که میومدیم خوابگاه، خسته و کوفته، فقط چایی می چسبید به هر حال گلومون می خشکید، چون تو هر کلاس از این حنجره های طلایی کار می کشیدن برای تلاوت نه بیشتر برا کنفرانس تا اساتید هم زیاد خسته نشن بعدِ چایی هم یه خواب تا اذان..... راستی کسی از سرنوشت اون کتری بزرگه خبر داره؟؟؟
این هم حاج محمد حفظه الله در حال فراهم نمودن چایی
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
:: به تاریخ سه شنبه 92/11/29 ساعت 9:46 صبح
بخشی از خاطرات ما و دوستان، به اوقات نماز و نماز جماعت و حواشی اون اختصاص داره. الغرض؛ یه مسجدی بود نزدیک خوابگاه، نقلی و باصفا؛ به نام «مسجد و حسینیه ی اخَوان»، تو خیابون گلستان. معمولاً - به خصوص اواخر دوران خوب کارشناسی - نماز مغرب و عشا فرصت میشد که با دوستان بریم این مسجد، ظهرا که دانشکده بودیم، صبحا رو هم که دیگه نگو! حالا چندتا عکس پیدا کردم درباره ی همین خاطرات. با هم ببینیم: :: به تاریخ جمعه 92/8/10 ساعت 10:28 عصر
معمولاً بچه ها گوشی که میخریدن، اگه سؤالی داشتن یا مشکلی برای گوشیشون پیش میومد، میومدن پیش من. منم با ور رفتن با گوشیا، هم مشکل اونا رو حل میکردم و هم یه چیزایی یاد میگرفتم. __________
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
:: به تاریخ دوشنبه 92/5/28 ساعت 10:5 عصر
تقویمو نگاه کردم دیدم نوشته: یکِ تیر، روز تبلیغ و اطلاعرسانی دینی، این حکایت (ببخشید، دردنامه!!!) یادم اومد... از درون میپکونه! سال 89 بود، زمانی که استاد گرایلی رئیس امور فرهنگی دانشکده بودن، که سازمان تبلیغات خراسان رضوی یه مسابقه ای گذاشت به نام «تبلیغ دین». هر کس تو هر زمینه ای با محور تبلیغ دین آثارش رو باید ارسال میکرد تا داوری بشه و نهایتاً برگزیده بشه و بعدشم جایزه بگیره. __________
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
:: به تاریخ جمعه 92/3/31 ساعت 11:40 عصر
|
||
[ طراحی قالب اصلی : روزگذر ] [ Weblog Original Themes By : roozgozar ] [ ویرایش قالب : رفقا ] |