به نام خداوند امام رئوف علیه السلام هم اکنون شاهد قالب جدید وبلاگ ما هستید. جا داره درباره ی عناصر قابل مشاهده در header یا بنر یا سرصفحه یا هرچیزی که شما اسمشو میذارید یه کم توضیح بدم، از سمت راست شروع میکنم: عنوان وبلاگ رو که وسط قسمت پاره شده یا شایدم منفجر شده ی کاغذ مشاهده مینمایید. پس زمینشم مربوطه به دیوارِ سلفِ کتابخونه یِ مرکزیِ آستانِ قدسِ رضوی؛ پاتوق بچه های اهل کتابِ (همون اهل مطالعه!) دانشکده. دورِ قضیه هم از بالا به صورت پادساعت گرد بدین قراره: اما تصویر اصلی، که مربوطه به همون «اتصال صفوف»، که مستحضرید کار پر زحمت و البته مهمّیه! اونایی که نمیدونن تشریف ببرن این مطلب رو بخونن که بدونن. و جمله ی طلایی آشنا (با یه تغییر کوچیک) که البته نیاز داره مقداری - نه چندان اندک - بیندیشند تا به مفهومش پی ببرند: {«شِیخ» - در این جا - متناظر است با «بچه مثبت»... و امان از «بچه مثبت»ـهای تاریخ... به خصوص بعضیا.} که «بعضیا» هم همونه که قبلاً بود! تشکر از RoozGozar.com هم به خاطر اینه که اصل قالب مال اونجاس. اینم از ماجرای قالب. سومی رو بلندتر ختم کن... اللهم صل علی محمّد و آل محمّد
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ سه شنبه 91/6/28 ساعت 12:47 عصر
قابل توجه دوستان و دشمنان! (ما که دشمن نداریم، همه چیَم آرومه!) به زودی قالب جدید وبلاگمون رونمایی می شود. سلامتیمون صلوات بلند میدونم خیلی خیلی سخته ولی لطفاً منتظر بمانید... دومی رو بلندتر ختم کن
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ یکشنبه 91/6/26 ساعت 11:2 صبح
:: به تاریخ یکشنبه 91/6/26 ساعت 10:52 صبح
بعضیا از خواب که بیدار میشن مثل خودم تا یه مدت حال و حوصله ی حرف زدن ندارن. یکی تا یه مدت خمیازه میکشه، یکی اعصابش خرده، یکی نمیشه باهاش حرف بزنی و... منم که نگو!!! (البته قدیما!) ولی مشهد خوابگاه که بودیم، این سجاد همیشه از خواب که بیدار میشد تا آخر شب که میخوابید همش باعث نشاط بود! این خنده های سر صبحونش که واقعاً آدمو سر حال میاورد. دوستان حتماً یادشون هست. یکی از چیزایی که سعی کردم از سجاد یاد بگیرم همین بود. پیامبر مهربانی صلی الله علیه و آله می فرمایند: إِنَّ أَحَبَّ الأَعمالِ إِلى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِدخالُ السُّرورِ عَلَى المُؤمِنینَ. (کافی، ج2، ص189، باب ادخال السرور علی المؤمنین) گفت پیغمبر(ص) که ادخال سرور (مرحوم محمد رضا آقاسی) پ. ن 1: گفتم تا سجاد نیست یه کم ازش تعریف کنم!
کلیدواژه ها:
حدیث(11)|
:: به تاریخ شنبه 91/6/25 ساعت 3:18 عصر
وَ لا یَحسَبَنَّ الَّذینَ کَفَروا اَنَّما نُملی لَهُم خَیرٌ لِاَنفُسِهِم، کافران تصور نکنند اگر به آنان مهلت میدهیم، به سودشان است!
کلیدواژه ها:
رحمة للعالمین(5)|
:: به تاریخ پنج شنبه 91/6/23 ساعت 6:8 عصر
:: به تاریخ یکشنبه 91/6/19 ساعت 6:28 عصر
چند روز پیش داشتم بعد از مدتی وسایلم رو نظم و ترتیبی می دادم که ناگهان بین کاغذهای انبوه، متوجه یه نسخه ای خطی شدم مربوط به حوالی سال های 86 یا 87، و بعید می دانم هیچ گونه کپی از روی آن -مگر یکی نزد نویسنده- موجود بوده باشد. این نسخه به دست خود نویسنده ی محترم که از دوستان عزیز و خوش ذوق بنده و نیز شماری از شما بینندگان می باشد، جهت چاپ در نشریه ی پناه نوشته شده و به بنده تحویل داده شد، که البته خاطرم نیست به چه دلیل موفق به چاپ آن نشدیم (یا نشدند!)، و این نسخه ی خطی کماکان نزد بنده ماند تا امروز (پاورقی ها از بندست): روزی در 10 و اندی سال قبل از کشف جیوه از مفابل دارالعماره می گذشتم که دوست هم دانشکده ای ام یعنی آقای «ابن دیرین» را دیدم که از من زودتر فارغ التحصیل شده بود. اوضاع و احوال وی را جویا شدم، فهمیدم که وی تعبیر خواب مردم می کند. به وی گفتم که دوستان هم دوره ای من خواب هایی بس شگفت می بینند که تعبیرش فقط به دست توست. گفتم کتابی بنویس مثل خیلی از نویسندگان که شب می خوابند و صبح کتاب می نویسند. گفتم تو دانشگاهی هستی و بهتر می دانی که مسئولین چه خوابی برای دانشجویان دیده اند. القصه از من اصرار بود و از وی انکار تا این که گوشه ی سبز هزار تومانی را از گوشه ی جیبِ تار عنکبوت گرفته نشان وی دادم... چشمانش برقی زد و پَرِ مرغِ بیک (Bic) را بر قلمدان گذاشت و بر سینه ی سفید کاغذ چنین راند: مهدی خدادوست __________
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
برگزیده(33)|
:: به تاریخ شنبه 91/6/11 ساعت 10:20 صبح
خدایا! ترجمه ای تقریباً آزاد از قسمتی از تعقیبات مشترکه - مفاتیح الجنان الهى! هذِه صَلوتى صَلَّیتُها، لا لِحاجَةٍ مِنک اِلَیها، وَ لا رَغبَةٍ مِنک فیها اِلاَّ تَعظیماً وَ طاعَةً وَاِجابَةً لَک اِلى ما اَمَرتَنى بِهِ، الهى! اِن کانَ فیها خَلَلٌ اَو نَقصٌ مِن رُکوعِها اَو سُجُودِها فَلا تُؤاخِذنى، وَ تَفَضَّل عَلَىَّ بِالقَبُولِ وَ الغُفرانِ. مطلب مرتبط: حضور قلب یعنی
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ سه شنبه 91/6/7 ساعت 2:30 عصر
عید فطر بر همگی مبارک. این روایت رو به شما تقدیم می کنم. روایت قشنگیه. روش کلیک کنید تا با کیفیت بالاتر ببینیدش. نگی عیدی ندادیا! افطاری هم که دیگه خبری نیست؛ فردا صبحونه خوردید التماس دعا!
کلیدواژه ها:
حدیث(11)|
امام سجاد علیه السلام(2)|
:: به تاریخ یکشنبه 91/5/29 ساعت 1:3 صبح
لطف خدا بود که به وسیله ی پدر باعث شد تو علم کامپیوتر و ما یتعلق به دستی بر آتش داشته باشم، و همین موجب می شد که تو دانشکده موردِ مراجعه باشم، که باز همینم لطف خدا بود. به همین بهانه ها بود که ما به پشت میزهای مختلف دانشکده راه پیدا کردیم و همه رو یک به یک امتحان نمودیم. البته خودمونیم... هیچ کدوم به اندازه ی میز بسیج - که سنگر ثابت ما بود و پشت اون سه فرمانده رو به خودمون دیدیم - لذت نداشت، با اون بچه های بسیجی شاد و باحال، که خداییش همشون برعکس من بی ریا بودن. هزار میز ریاست اون یکی که جمله ی جدیدی برام بود و هر بار به ترجمش فکر می کردم و البته بدون اعراب نوشته شده، این بود: هذا لِمَن یَموتُ کَثیر میگم: یعنی چی استاد؟ این، برای «کسی که می میرد» زیاد است... مطلب مرتبط: لبخند تو را، چند صباحی است ندیدم...
کلیدواژه ها:
اساتید(8)|
:: به تاریخ جمعه 91/5/27 ساعت 7:23 عصر
|
||
[ طراحی قالب اصلی : روزگذر ] [ Weblog Original Themes By : roozgozar ] [ ویرایش قالب : رفقا ] |