سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث

از یکدیگر مَبُرید و به یکدیگر پشت مکنید و با یکدیگر دشمنی و کینه مَوَرزید و برادر هم باشید . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

وبلاگ رضویّون


رفقا در فضای مجازی
وب سایت مذهبی، فرهنگی، آموزشی میثاق
عشق مشعلدار
حقوق جزا و جرم شناسی
رایة الهدی
دارالقرآن الکریم فولادشهر
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
پاسخ به پرسشهای رایانه ای


کانون دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهددرباره ماتماس با ماخبرخوانپیام رسانعناوین وبلاگصفحه اصلی

به نام خداوند امام رئوف علیه السلام

قالب جدید

هم اکنون شاهد قالب جدید وبلاگ ما هستید. جا داره درباره ی عناصر قابل مشاهده در header یا بنر یا سرصفحه یا هرچیزی که شما اسمشو میذارید یه کم توضیح بدم، از سمت راست شروع میکنم:

عنوان وبلاگ رو که وسط قسمت پاره شده یا شایدم منفجر شده ی کاغذ مشاهده مینمایید. پس زمینشم مربوطه به دیوارِ سلفِ کتابخونه یِ مرکزیِ آستانِ قدسِ رضوی؛ پاتوق بچه های اهل کتابِ (همون اهل مطالعه!) دانشکده.

دورِ قضیه هم از بالا به صورت پادساعت گرد بدین قراره:
- سردر ساختمون دانشکده ی تربیت مدرس قرآن عزیزتر از جانِ مشهد. وجود نازکت آزرده ی گزند مباد.
- چراغ قرمز چهار راه شهدا! اینو وقتی پشت موتور حسن بودم گرفتم. داشتیم میرفتیم به سمت حرم البته، و احتمالاً همون کتابخونه که گفتم.
- حوض وسط حیاط، که خودش تحولی بود در فضا و نمای دانشکده. آفرین بر صاحب ایده.
- وانت آقای قلی زاده؛ پیام آور غذا (وانتو میگم)! وقتی غذا دیر میشد همه چشم انتظارِ یه وانت سفیدرنگ، زمین و زمان رو نفرین میکردن!!!
- قطعه ی بتونی کنار خوابگاه. گذاشته بودنش که ماشین از کوچه رد نشه تنها چیزی که رد میشد ماشین بود!
- تابلوی «دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهد، خوابگاه دانشجویی». رهگذر باید دقت میکرد تا متوجه میشد چی نوشته، یعنی تو چش نمیزد. یه کم به تناسب رنگا توجه میشد بد نبودا، البته شایدم میخواستن ریا نشه!

اما تصویر اصلی، که مربوطه به همون «اتصال صفوف»، که مستحضرید کار پر زحمت و البته مهمّیه! اونایی که نمیدونن تشریف ببرن این مطلب رو بخونن که بدونن.

و جمله ی طلایی آشنا (با یه تغییر کوچیک) که البته نیاز داره مقداری - نه چندان اندک - بیندیشند تا به مفهومش پی ببرند: {«شِیخ» - در این جا - متناظر است با «بچه مثبت»... و امان از «بچه مثبت»ـهای تاریخ... به خصوص بعضیا.} که «بعضیا» هم همونه که قبلاً بود!

تشکر از RoozGozar.com هم به خاطر اینه که اصل قالب مال اونجاس.

اینم از ماجرای قالب.

سومی رو بلندتر ختم کن...

اللهم صل علی محمّد و آل محمّد


کلیدواژه ها:
:: به تاریخ سه شنبه 91/6/28 ساعت 12:47 عصر

قالب جدید

قابل توجه دوستان و دشمنان! (ما که دشمن نداریم، همه چیَم آرومه!) به زودی قالب جدید وبلاگمون رونمایی می شود.

سلامتیمون صلوات بلند

میدونم خیلی خیلی سخته ولی لطفاً منتظر بمانید...

دومی رو بلندتر ختم کن


کلیدواژه ها:
:: به تاریخ یکشنبه 91/6/26 ساعت 11:2 صبح

مه بالانشین پایین نظر کن

بالای تخت نشسته خب!


کلیدواژه ها:
:: به تاریخ یکشنبه 91/6/26 ساعت 10:52 صبح

مردی که می خندد

بعضیا از خواب که بیدار میشن مثل خودم تا یه مدت حال و حوصله ی حرف زدن ندارن. یکی تا یه مدت خمیازه میکشه، یکی اعصابش خرده، یکی نمیشه باهاش حرف بزنی و... منم که نگو!!! (البته قدیما!) ولی مشهد خوابگاه که بودیم، این سجاد همیشه از خواب که بیدار میشد تا آخر شب که میخوابید همش باعث نشاط بود! این خنده های سر صبحونش که واقعاً آدمو سر حال میاورد. دوستان حتماً یادشون هست. یکی از چیزایی که سعی کردم از سجاد یاد بگیرم همین بود.

پیامبر مهربانی صلی الله علیه و آله می فرمایند:

إِنَّ أَحَبَّ الأَعمالِ إِلى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِدخالُ السُّرورِ عَلَى المُؤمِنینَ.
محبوبترین کارها نزد خداوند عزّ و جلّ، شاد کردن مؤمنان است.

(کافی، ج2، ص189، باب ادخال السرور علی المؤمنین)

گفت پیغمبر(ص) که ادخال سرور
فی قلوب المؤمنین، اما به نــور...

(مرحوم محمد رضا آقاسی)

پ. ن 1: گفتم تا سجاد نیست یه کم ازش تعریف کنم!
پ. ن 2: برای سلامت برگشتنش از عتبات دعا میکنم.


کلیدواژه ها: حدیث(11)|
:: به تاریخ شنبه 91/6/25 ساعت 3:18 عصر

وَ لا یَحسَبَنَّ الَّذینَ کَفَروا اَنَّما نُملی لَهُم خَیرٌ لِاَنفُسِهِم،
اِنَّما نُملی لَهُم لِیَزدادوا اِثمًا وَ لَهُم عَذَابٌ مُّهینٌ
(آل عمران:178)

کافران تصور نکنند اگر به آنان مهلت می‌دهیم، به سودشان است!
ما به آنان مهلت می‌دهیم فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند؛
و برای آن ها، عذاب خوارکننده ای آماده شده است!

ما آمریکا را زیر پا خواهیم گذاشت


کلیدواژه ها: رحمة للعالمین(5)|
:: به تاریخ پنج شنبه 91/6/23 ساعت 6:8 عصر

فدای رفیق

پ. ن: عکس پس زمینه مربوطه به اردوی اخلمد سال 89. رو تصویر کلیک کنید تا اندازه اصلی رو ببینید.


کلیدواژه ها: عکس(27)| مسعود(4)|
:: به تاریخ یکشنبه 91/6/19 ساعت 6:28 عصر

تعبیر خواب های مشوّش دانشجو!

چند روز پیش داشتم بعد از مدتی وسایلم رو نظم و ترتیبی می دادم که ناگهان بین کاغذهای انبوه، متوجه یه نسخه ای خطی شدم مربوط به حوالی سال های 86 یا 87، و بعید می دانم هیچ گونه کپی از روی آن -مگر یکی نزد نویسنده- موجود بوده باشد. این نسخه به دست خود نویسنده ی محترم که از دوستان عزیز و خوش ذوق بنده و نیز شماری از شما بینندگان می باشد، جهت چاپ در نشریه ی پناه نوشته شده و به بنده تحویل داده شد، که البته خاطرم نیست به چه دلیل موفق به چاپ آن نشدیم (یا نشدند!)، و این نسخه ی خطی کماکان نزد بنده ماند تا امروز (پاورقی ها از بندست):

روزی در 10 و اندی سال قبل از کشف جیوه از مفابل دارالعماره می گذشتم که دوست هم دانشکده ای ام یعنی آقای «ابن دیرین» را دیدم که از من زودتر فارغ التحصیل شده بود. اوضاع و احوال وی را جویا شدم، فهمیدم که وی تعبیر خواب مردم می کند. به وی گفتم که دوستان هم دوره ای من خواب هایی بس شگفت می بینند که تعبیرش فقط به دست توست. گفتم کتابی بنویس مثل خیلی از نویسندگان که شب می خوابند و صبح کتاب می نویسند. گفتم تو دانشگاهی هستی و بهتر می دانی که مسئولین چه خوابی برای دانشجویان دیده اند. القصه از من اصرار بود و از وی انکار تا این که گوشه ی سبز هزار تومانی را از گوشه ی جیبِ تار عنکبوت گرفته نشان وی دادم... چشمانش برقی زد و پَرِ مرغِ بیک (Bic) را بر قلمدان گذاشت و بر سینه ی سفید کاغذ چنین راند:
«اگر دانشجویی در خواب بیند که بر اسبی تندرو سوار است تعبیرش چنین باشد که فردا هر دو سرویس دانشکده بیاید.1
اگر دانشجویی در خواب بیند که در حال غرق شدن است تعبیرش چنین باشد که یک درسش در حال حذف شدن است و باید به اداره آموزش مراجعه کند.
اگر در خواب بیند که مرده است بداند که فردا استاد از او خواهد پرسید و وی بی جواب خاموش خواهد ماند، اگر دید که گرز آتشین بر سر وی می کوبند بداند که قلم استاد بر منفی رقم خورده است.
اگر دانشجو در خواب بیند که وی را تا آسمان هفتم بالا برده اند بداند که روز دانشجو نزدیک است.
اگر در خواب بیند که بعد از گذراندن 7خان و تحمّل مشقّت طاقت فرسا سیم و زر فراوان به دست آورده، بداند که وام دانشجویی را به زودی می دهند.2
و اگر در خواب بیند که گهگاهی شهابی در آسمان ظهور می کند بداند که نشریه ی پناه چاپ می شود.3»
بعد از شنیدن چنین تعبیراتی، بر اندک مخ وی هم شک کردم. از او جدا شدم و راه خود را به سوی دانشکده در پیش گرفتم و رفتم.

مهدی خدادوست

__________
1- اون روزا ما دو تا مینی بوس داشتیم به عنوان سرویس که گاهی دیر و زود میومدن. یه دفعه یادمه که تو زمستون این رانندهه که ماشینش خراب شده بود چند بار رفت و برگشت و ما رو به یه سواری برد یه جای دیگه و بعدش تازه با یه مینی بوس دیگه فرستادمون دانشکده. این دیر رسیدنا خجالت کشیدن سر کلاسش مال ما بود.
2- این اواخر که خیلی اذیت کردن دانشجوهای دانشگاه ما رو بابت این وام. وزارت علومیا فکر میکردن چون ما زیر نظر اوقافیم اوقاف به دانشجوهه تسهیلات مالی می ده، اوقافم که حتماً فکر میکرده وزارت علوم... . از اونجا مونده، از اینجا رونده!!!
3- اونوقتا چاپ فصلنامه ی پناه به نظرم خیلی نظم و سامونی نداشت، ولی بعده ها خیلی بهتر شد. الآنم که تبدیل به ماهنامه شده تا جایی که خبر دارم چاپش هنوز ادامه داره. حسین! یادت به خیر!


کلیدواژه ها: خاطره(55)| برگزیده(33)|
:: به تاریخ شنبه 91/6/11 ساعت 10:20 صبح

خدایا! این نماز من بود

خدایا!
این نماز من بود
خواندمش...
نه به خاطر نیاز تو به آن،
و نه حتی رغبتی که تو به آن داشته باشی؛
بلکه فقط
تعظیم تو،
اطاعت تو
و
اجابت دستور تو بود،
خداوندا!
اگر در آن نقصی هست - که هست -
به خاطر آن مؤاخذه ام مکن؛
و با قبول و آمرزش خود
بر من منت گذار...

ترجمه ای تقریباً آزاد از قسمتی از تعقیبات مشترکه - مفاتیح الجنان

الهى!‏ هذِه صَلوتى‏ صَلَّیتُها، لا لِحاجَةٍ مِنک‏ اِلَیها، وَ لا رَغبَةٍ مِنک فیها اِلاَّ تَعظیماً وَ طاعَةً وَاِجابَةً لَک اِلى‏ ما اَمَرتَنى‏ بِهِ، الهى! اِن کانَ فیها خَلَلٌ اَو نَقصٌ مِن رُکوعِها اَو سُجُودِها فَلا تُؤاخِذنى‏، وَ تَفَضَّل عَلَىَّ بِالقَبُولِ وَ الغُفرانِ.

مطلب مرتبط: حضور قلب یعنی


کلیدواژه ها:
:: به تاریخ سه شنبه 91/6/7 ساعت 2:30 عصر

لو کانت امّه...

عید فطر بر همگی مبارک. این روایت رو به شما تقدیم می کنم. روایت قشنگیه. روش کلیک کنید تا با کیفیت بالاتر ببینیدش.

نگی عیدی ندادیا!

افطاری هم که دیگه خبری نیست؛ فردا صبحونه خوردید التماس دعا!


:: به تاریخ یکشنبه 91/5/29 ساعت 1:3 صبح

پشت میز استاد

لطف خدا بود که به وسیله ی پدر باعث شد تو علم کامپیوتر و ما یتعلق به دستی بر آتش داشته باشم، و همین موجب می شد که تو دانشکده موردِ مراجعه باشم، که باز همینم لطف خدا بود. به همین بهانه ها بود که ما به پشت میزهای مختلف دانشکده راه پیدا کردیم و همه رو یک به یک امتحان نمودیم. البته خودمونیم... هیچ کدوم به اندازه ی میز بسیج - که سنگر ثابت ما بود و پشت اون سه فرمانده رو به خودمون دیدیم - لذت نداشت، با اون بچه های بسیجی شاد و باحال، که خداییش همشون برعکس من بی ریا بودن.
اما یکی از میزایی که ما به اونطرفش راه پیدا کردیم میز معاون آموزش دانشکده، جناب استاد عزیز و مهربان موسوی شوشتری بود. پشت اون میز شلوغ و پر از پرونده و نامه و مجله و... ، خیلی چیزا برای یاد گرفتن وجود داشت؛ لبخند، سادگی، زود سر کار اومدن، دیر رفتن، دغدغه ی کار مردم رو داشتن، تشکر از کوچیکترین کاری که دیگران برات میکنن، تواضع مثال زدنی و البته توجه به «وفانکردن میز»:
لبه ی میز استاد، سمتی که خودشون میشینن دو تا کاغذ مستطیل شکل چسبونده شده، رو یکیشون که معلومه با دستخط آروم و نسبتاً درشت خود استاده، نوشته شده بود:

هزار میز ریاست
          به آن نمی ارزد
                    که خادمی ز در آید
                              که خان تو معزولی

اون یکی که جمله ی جدیدی برام بود و هر بار به ترجمش فکر می کردم و البته بدون اعراب نوشته شده، این بود:

هذا لِمَن یَموتُ کَثیر

میگم: یعنی چی استاد؟
میگه:

این، برای «کسی که می میرد» زیاد است...

مطلب مرتبط: لبخند تو را، چند صباحی است ندیدم...


کلیدواژه ها: اساتید(8)|
:: به تاریخ جمعه 91/5/27 ساعت 7:23 عصر
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
رفقا [دات] آی آر
رفقا دات آی آر

امام علی علیه السلام: در گمراهی فرد همین بس که مردم را به چیزی امر کند که خود آن را به جا نمی آورد و از چیزی باز دارد که خود آن را ترک نمی کند.

«رفقا» وبلاگی است دوستانه، برای دور هم نگه داشتن دوستان صمیمیِ قدیمی. باشد که یکدیگر را «تا بهشت» همراهی کنیم... ان شاء الله.

تصویر برگزیده
تصویر برگزیده
ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای

بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان

اسلام کوئست

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی Aviny.com

موسسه فرهنگی بیان هدایت نور

طرحی برای فردا

جامعه مجازی تدبر در قرآن کریم

خبرگزاری دانشجو
موسیقی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز 70 بار
بازدید دیروز 199 بار
مجموع بازدیدها 1660014 بار

تعداد مطالب وبلاگ 300 تا