سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث

بسی دانشمند که نادانی اش او را کشته و دانشی که به همراه داشته، وی را سودی نبخشیده است . [امام علی علیه السلام]

وبلاگ رضویّون


رفقا در فضای مجازی
وب سایت مذهبی، فرهنگی، آموزشی میثاق
عشق مشعلدار
حقوق جزا و جرم شناسی
رایة الهدی
دارالقرآن الکریم فولادشهر
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
پاسخ به پرسشهای رایانه ای


کانون دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهددرباره ماتماس با ماخبرخوانپیام رسانعناوین وبلاگصفحه اصلی

جای همگی خالی دیروز، اربعین، حسینیه ی آقا بودیم. البته بر خلاف دفعه ی قبل که گفتم (اینجا)، موفق شدم برم داخل حسینیه، ولی به دلیل انبوه جمعیت اون ته، یه جا گیرم اومد. آخرای سخنرانی حجة الاسلام رفیعی بود. بعدشم میثم مطیعی با اون صدای گرمش، مثل همیشه روضه و مداحی دلنشینی خوند و عزاداری رو کامل کرد. تو این فکر بودم که این مکان که رسیدن بهش آرزوی خیلیاست، سخنرانش هر قدرم زبردست و مداحش هرچند مطلوب باشه، به هر حال جای سخنرانی حضرت آقا کمه، ولی خب اونم که اصلاً طبق معمولِ برنامه های عزاداری حسینیه، از ابتدا جزء برنامه نبوده، حیف شد؛ حتی نمیشد چهره ی آقا رو از اینجا و با این فاصله دید... تو این فکرا بودم که بر خلاف انتظارم پشت بلندگو اعلام شد: نماز ظهر به امامت رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای اقامه میشه... این یعنی امروز لاأقل صدای آقا رو میتونم بشنوم...

و این اولین باری بود که نماز رو پشت سر ایشون اقامه کردم...

با تو هرچیز خوشایند و جهان: زیبــــــایی است
با تو پاییز، قشنگ است و زمستان، خوب است
چقدَر رد شدن از زیر درختان زیبــــاست
چقدَر بر لب این پنجره باران خوب است
عطش توست گوارای وجودم شده است
گاه یک درد، به اندازه درمـان خوب است

با تو اوضاع جهان بی سر و سامان، خوب است...

همین هم غنیمت است


:: به تاریخ جمعه 91/10/15 ساعت 12:36 صبح

به نقل از نقاش فقیر


کلیدواژه ها:
:: به تاریخ شنبه 91/10/9 ساعت 2:0 عصر

برداشت اول:
وقتی پیش خودم فکر می کنم که چی شد که شیخا شدن، شیخا، کلی تعجب می کنم و خیلی برام جالبه، از ترم اول و دوم و خوابگاه حسین آباد یادم میاد با اوضاع و احوالش و اون پراکندگی شیخا در اتاق های مختلف و بعدش خوابگاه رازی و ترم سه، معجزه بود شاید، شاید هم خیلی اتفاقی چند نفر شدیم تصمیم گرفتیم تو یه اتاق باشیم....
روز به روز تعدامون زیاد می شد، درخواست ها برای ثبت نام در شیخا افزون می گشت، و از یه زمانی به بعد برای حضور شخصی در شیخا علاوه بر تحقیقات گروهی، جلسه ی شورا و اتخاذ رأی از همه ی اعضای شیخا الزامی بود. خلاصه؛ ما از اون اتاقایی بودیم که همیشه تعدامون از ظرفیت اتاق بیشتر بود، مثلا توی یه اتاق 10 نفری 13 یا 14 نفر بودیم. یادش بخیر

برداشت دوم: اتاق شیخا اوایل بیشتر یه اتاق معمولی بود و مثل همه ی اتاقا چند نفر اونجا ساکن و مشغول درس و مشق بودند؛ اما از یه زمانی، اتاق شیخا فقط یه اتاق معمولی نبود، از اون جایی که خیلی از شخصیت های فعال دانشکده توی این اتاق حضور داشتند، از یه جاهایی شیخا یه اتاق فرهنگی مذهبی و حتی یه زمانی یه جای سیاسی شده بود. برای نمونه مسئول بسیج، مسئول امور رایانه ی بسیج، جانشین فرمانده ی بسیج، مسئول ستاد اقامه ی نماز، سردبیر فصل نامه (ماه نامه) پناه، و .... و افراد دیگری که به جهت اطاله ی کلام از ذکر پست اونا خودداری می کنم، در شیخا زندگی می کردن. خیلی از برنامه ها از شیخا استارت می خورد و در شیخا تحلیل و بررسی و سپس برای عملیاتی شدن به حوزه ی افراد ارجاع داده و عملیاتی می شد. و حتما پس از پایان مورد نقد قرار میگرفت. اگه دوستان اجازه بدن چند نمونه از فعالیت های شیخا که برخی از اون ها زیرزمینی انجام می شد و برخی نیاز به کار سازمانی نداشت رو نام ببرم: مثلا خیلی از برنامه های فرهنگی بسیج، خیلی از برنامه های تفریحی و اردویی، خیلی از فعالیت های مذهبی و برخی از فعالیت های شاید......
اگه بازم بخوام بارزتر نام ببرم: ایجاد ائتلاف هماهنگ برای ارائه دادن نام یک شخص برای کسب سِمَت شورای دانشجویی، انتخاب مسئول برای برخی سمت ها مثلا فرماندهی بسیج دانشکده، کنترل برخی فعالیت های ناجور و از همه مهم تر فرماندهی تحصن و ....

برداشت سوم: برخی چشم دیدن شیخا رو نداشتن، البته گفتن این مطالب فقط از باب بازیابی خاطرات و عبرت گیری از ایام است و قصد دامن زدن به اختلافات درکار نیست، ولی الحق و الانصاف برخی چوب لای چرخ شیخا میذاشتن که جای خودش یه پاسخ مناسب هم دریافت میکردن.
به نظر من، شیخا واقعا یه اتاق خوب بود، درسته ما حتی در بین خودمون گاهی با هم مشکل داشتیم، خیلی طبیعی بود، ولی مشکلات ما رو از هم دور نکرد، یا دشمن هم نشدیم، و شیخا یه اتقاق معرکه بود. فرصت نیست وگرنه با بیوگرافی کامل و قشنگ همه ی جوانب اتاق شیخا رو می نوشتم؛ حالا شاید یه زمانی این کارو کردم؛ ولی شیخا معرکه بود، نمازجماعت می خوندیم، خیلیا رو زمین می خوابیدیم، یه اتاق پروف [یا پرف] داشتیم، معمولا برای خوردن شیرموز دسته جمعی به ده دی می رفتیم، گاهی صبحونه رو توی پارک می خوردیم، یه کم منظم بودیم، در حاشیه نبودیم، گاهی کله پاچه می خوردیم، برخی بچه ها درس خون بودن، برخی قصد تغییر رشته داشتن، برخی هم اصلا حوصله ی درس نداشتن، و.....
یادش بخیر
کاش دوباره شیخا رو توی یه اتاق ببینیم
ولی حیف که دیگه...
یاد باد آن روزگاران یاد باد....

دلم برای همه ی شیخا تنگ شده، اون دوستای بامعرفتی که کوچکترین ناراحتی رو برای هیچکی تحمل نداشتن، بیشترین محبت رو در حقم داشتن، اهل دل و اهل اشک بودن، مرام و معرفت داشتن، اخلاص داشتن و هم دیگر رو دوست داشتن و در یک کلام شیخ بودن.
هر جا هستین پاینده، پیروز، موفق، شاد و ثابت قدم باشین. دست همه تون رو می بوسم.


:: به تاریخ شنبه 91/10/9 ساعت 9:29 صبح

9 دی و خاطره ی ما

9 دی 1388 بود و مشهد و راهپیمایی و حرم... و ما پس از این که به همراه استاد عزیز، دکتر محمد صادق علمی، مشت محکمی بر دهان استکبار و دوستان! (مثل یوگی و دوستان!) کوبیدیم، داشتیم از حرم خارج میشدیم که با پیشنهاد استاد مواجه شدیم؛ پس از نظر خواهی مختصر، جاتون خالی همگی مهمون استاد یه شیر کاکائو تو اون هوای سرد نوش جان کردیم. نوش جان!!!

پ. ن: البته نمیدونم این مسعود که علاقه به شیر کاکائو نداره بالأخره چی خورد!


کلیدواژه ها: خاطره(55)|
:: به تاریخ جمعه 91/10/8 ساعت 11:12 عصر

میلاد با سعادت پیامبر صلح و دوستی حضرت عیسی (علیه السلام)برهمه دوستان مبارک و فرخنده باد.گل تقدیم شما

انشالله اگر مقتضیات اجازه داد و مدیر عزیز صلاح دونستند مطلبی خواهم نوشت جالب مبنی بر رابطه ای زیبا بین پیامبر رحمت حضرت محمد(ص)،حضرت عیسی(ع) و امام زمان(ع).


کلیدواژه ها:
:: به تاریخ سه شنبه 91/10/5 ساعت 3:29 عصر

 

سلام علیکم و رحمه الله و برکاته أیها الشیوخ و آنتی شیوخ و فنون و همه دوستانم.
یادم میاد اولین روزی که دانشجو شدم و پام را تو دانشکده مشهد گذاشتم اولین شخصی که دیدم و باهاش آشنا شدم آقا مجتبی رودی(رحمه الله علیه)بود.{همین الان شادی روحش صلوات بفرست)دوران کارشناسی با همه فراز و نشیب ها و خاطراتش گذشت. که درحال حاضر نتیجه آن رابطه دوستانه و برادرانه با چنین دوستان بزرگواره.(همین شیوخ و آنتی شیوخ و...)خدا را شکر میکنم که چنین دوستان و عزیزانی در زندگیم دارم.گذشت دوران کارشناسی گذشت بماند....

رفتیم کارشناسی ارشد.هر کدوم از بچه ها به دیاری و ما هم به شهر علم و ادب و فرهنگ و عشق اصفهان و دانشگاه اصفهان.امروز آخرین روزی بود که در این مقطع سرکلاس نشستم.کارشناسی ارشد هم کلاساش تمام شد. دیگه نه کلاسی هست و نه استادی که سرکلاس بیاد.خداحافظ کلاس ارشد خداحافظ

خب... از این حرفا که بگذریم بعضی مسائل امروز مرا ناراحت و بعضی خوشحال کرد.
نارحت شدم و با خودم گفتم خدایا این همه نعمت بهم دادی و یک صدمش را هم درست استفاده نکردم و عمرم برباد رفت.این همه پول بیت المال برام تو دانشگاه خرج شد و چقدر استفاده کردم؟...بسیار ناچیزو......

خوشحال شدم و گفتم خدایا شکرت که حداقل به برخی انحرافاتی که در دین و الهیات داشتم پی بردم و فهمیدم بعضی مسائل چی بوده و تاریخ دین به چه سمتی اون را برده.
بچه ها من درسته که اهل عمل نیستم و اهل وراجی هستم. اما خالصانه میگم برسیم به داد بعضی مسائل. شاید خیلی این چیزایی که دیده ایم و شنیده ایم و میخواهیم برای دیگران بگیم و رواج بدیم اون چیزی نباشه که .......... بیخیال.
بچه ها عاجزانه میگم برایم دعا کنید. انشالله همگیمون با هم مقطع دکتری بریم و ........ گل تقدیم شما

 


کلیدواژه ها:
:: به تاریخ دوشنبه 91/10/4 ساعت 6:13 عصر

یکی از استادای خیلی خوب و با احساس، دوران کارشناسی استاد سرابی(حفظه الله) بود، که برای درس ادبیات در خدمتشون بودیم.

  

استاد سرابی

یه بار یکی از بچه ها از ایشون خواست یادگاری یا نصیحتی در دفترش بنویسد که استاد اینطوری می نویسد:

«مرا که پیرانه سر هنوز راه بجایی نبرده ام، برایم بسی دشوار است که سینه سفید کاغذ را به کلک ناتوان خویش سیاه کنم و برای چشمه سارانی زلال و پاک هم چون تو پندی نویسم........»

خداوند متعال همه اساتید و معلمانی را که گردن ما حق دارند، حفظ و عاقبت بخیر نماید.

 

قبل از شروع متن، استاد شعری می خواند: «یاد باد آن روزگاران یاد باد.....» بعدش می فرماید حالا معنی این بیت رو نمی فهمید بلکه چندی بعد متوجه خواهید شد.....واقعا راست می گفت الان درک می کنیم که چه دورانی بود، پس بگوییم یاد باد آن روزگاران یاد باد.......

قدر لحظاتمون رو، قدر در کنار هم بودن، در کنار دوستان و خانواده بودن رو بدونیم که بعدا که نگاهی به گذشته می کنیم حسرت نخوریم، البته دوران دانشجویی با همه شیرینی و تلخی هاش واقعا دوران خوبی بود، از همین جا خدمت همه دوستان و رفقا عرض ارادت نموده و می گم که دلم خیلی براتون تنگ شده، کاش می شد یه بار دیگه زمان به عقب بر می گشت و ........

 

 

 

فیلم این قضیه رو هم میتونید دانلود کنید:

http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://ahmadms.persiangig.com/audio/%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d8%af%20%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%a8%db%8c.3gp

 

 


:: به تاریخ یکشنبه 91/10/3 ساعت 9:29 صبح

سلام از کرامات و مقامات شیخ جواد نصیری که هر چی بگیم کم گفتیم. به خصوص الان که در حال حاضر مشغول تربیت شاگرده.
دقت کنید بچه ها، دقت کنید... در پست پایین "خیلی اتفاقی" که آقای مدیر زحمتش را کشیدن همونطور که تو تصویر میبینید شیخ جواد حلقه ی اتصال دو شیخ کبیر مشهدی اعلی الله مقامهماست.(البته این دو شیخ از بزرگان و آدم حسابین ، مثل من و جواد نیستن) از این تصویر و این حلقه اتصال شیخ چه نتیجه ای میتوان گرفت؟
باید فکر کرد


کلیدواژه ها:
:: به تاریخ شنبه 91/10/2 ساعت 10:38 عصر

 

دو رفیق در دل کویری راه می رفتند. در میانه ی سفر، بر سر موضوعی جدالی میان شان در گرفت و یکی از آن دو سیلی محکمی بر صورت دیگری زد.رفیقی که سیلی خورده بود بی هیچ حرفی بر روی ریگ های روان نوشت:"امروز بهترین دوستم سیلی محکمی به من زد"

آن دو به راهشان ادامه دادند تا به واحه ای در دل کویر رسیدند و تصمیم گرفتند تا در آن آبادی شست وشو کنند تا سرحال شوند.رفیقی که سیلی خورده بوددر میان باتلاقی گرفتار شد و در حال غرق شدن بودکه دیگری به کمکش آمد و او را نجات داد. وقتی رفیق سیلی خورده از معرکه ای که در آن گیرکرده بودجان سالم به در برد بر روی تخته سنگی نوشت:امروز بهترین دوستم مرا از مرگ نجات داد."

رفیقی که سیلی زده بود و جان دوستش را نجات داده بود با تعجب پرسید:"وقتی تو را زدم و آزردم بر روی ریگ های روان نوشتی و حال که نجاتت دادم بر روی تخته سنگ...چرا؟

رفیق سیلی خورده پاسخ داد:"وقتی کسی ما را می آزارد باید آن را بر روی ریگ های روان بنویسیم تا بادهای فراموشی بتوانند آن را با خودببرند و از یادمان دور بسازند، اما وقتی کسی کار نیکی برایمان انجام می دهد باید آن را بر روی تخته سنگی حک کنیم تا حتی با باد هم به دست فراموشی سپرده نشود و از یادمان نرود."

بیاموزیم دلخوری ها را بر روی ریگ روان بنویسیم و نیکی ها را بر سنگ حک کنیم.گل تقدیم شما

 


کلیدواژه ها:
:: به تاریخ شنبه 91/10/2 ساعت 8:15 عصر

.....
گاهی نمی شود که نمی شود
و چه س خ ت است اگر
نشود زائر کربلا بود
و این یعنی
ابالفضل!
بنگر کجا و کی
چه کرده ای که
لیاقتش سلب شد
...
کربلا لیاقتی می خواست که تو نداری
بنگر
اباالفضل...


کلیدواژه ها:
:: به تاریخ جمعه 91/10/1 ساعت 8:39 عصر
<   1   2   3  
رفقا [دات] آی آر
رفقا دات آی آر

امام علی علیه السلام: در گمراهی فرد همین بس که مردم را به چیزی امر کند که خود آن را به جا نمی آورد و از چیزی باز دارد که خود آن را ترک نمی کند.

«رفقا» وبلاگی است دوستانه، برای دور هم نگه داشتن دوستان صمیمیِ قدیمی. باشد که یکدیگر را «تا بهشت» همراهی کنیم... ان شاء الله.

تصویر برگزیده
تصویر برگزیده
ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای

بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان

اسلام کوئست

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی Aviny.com

موسسه فرهنگی بیان هدایت نور

طرحی برای فردا

جامعه مجازی تدبر در قرآن کریم

خبرگزاری دانشجو
موسیقی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز 224 بار
بازدید دیروز 69 بار
مجموع بازدیدها 1658785 بار

تعداد مطالب وبلاگ 300 تا