جای همگی خالی دیروز، اربعین، حسینیه ی آقا بودیم. البته بر خلاف دفعه ی قبل که گفتم (اینجا)، موفق شدم برم داخل حسینیه، ولی به دلیل انبوه جمعیت اون ته، یه جا گیرم اومد. آخرای سخنرانی حجة الاسلام رفیعی بود. بعدشم میثم مطیعی با اون صدای گرمش، مثل همیشه روضه و مداحی دلنشینی خوند و عزاداری رو کامل کرد. تو این فکر بودم که این مکان که رسیدن بهش آرزوی خیلیاست، سخنرانش هر قدرم زبردست و مداحش هرچند مطلوب باشه، به هر حال جای سخنرانی حضرت آقا کمه، ولی خب اونم که اصلاً طبق معمولِ برنامه های عزاداری حسینیه، از ابتدا جزء برنامه نبوده، حیف شد؛ حتی نمیشد چهره ی آقا رو از اینجا و با این فاصله دید... تو این فکرا بودم که بر خلاف انتظارم پشت بلندگو اعلام شد: نماز ظهر به امامت رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای اقامه میشه... این یعنی امروز لاأقل صدای آقا رو میتونم بشنوم... و این اولین باری بود که نماز رو پشت سر ایشون اقامه کردم... با تو هرچیز خوشایند و جهان: زیبــــــایی است با تو اوضاع جهان بی سر و سامان، خوب است...
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
امام خامنه ای(9)|
:: به تاریخ جمعه 91/10/15 ساعت 12:36 صبح
به نقل از نقاش فقیر
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ شنبه 91/10/9 ساعت 2:0 عصر
برداشت اول: برداشت دوم: اتاق شیخا اوایل بیشتر یه اتاق معمولی بود و مثل همه ی اتاقا چند نفر اونجا ساکن و مشغول درس و مشق بودند؛ اما از یه زمانی، اتاق شیخا فقط یه اتاق معمولی نبود، از اون جایی که خیلی از شخصیت های فعال دانشکده توی این اتاق حضور داشتند، از یه جاهایی شیخا یه اتاق فرهنگی مذهبی و حتی یه زمانی یه جای سیاسی شده بود. برای نمونه مسئول بسیج، مسئول امور رایانه ی بسیج، جانشین فرمانده ی بسیج، مسئول ستاد اقامه ی نماز، سردبیر فصل نامه (ماه نامه) پناه، و .... و افراد دیگری که به جهت اطاله ی کلام از ذکر پست اونا خودداری می کنم، در شیخا زندگی می کردن. خیلی از برنامه ها از شیخا استارت می خورد و در شیخا تحلیل و بررسی و سپس برای عملیاتی شدن به حوزه ی افراد ارجاع داده و عملیاتی می شد. و حتما پس از پایان مورد نقد قرار میگرفت. اگه دوستان اجازه بدن چند نمونه از فعالیت های شیخا که برخی از اون ها زیرزمینی انجام می شد و برخی نیاز به کار سازمانی نداشت رو نام ببرم: مثلا خیلی از برنامه های فرهنگی بسیج، خیلی از برنامه های تفریحی و اردویی، خیلی از فعالیت های مذهبی و برخی از فعالیت های شاید...... برداشت سوم: برخی چشم دیدن شیخا رو نداشتن، البته گفتن این مطالب فقط از باب بازیابی خاطرات و عبرت گیری از ایام است و قصد دامن زدن به اختلافات درکار نیست، ولی الحق و الانصاف برخی چوب لای چرخ شیخا میذاشتن که جای خودش یه پاسخ مناسب هم دریافت میکردن. دلم برای همه ی شیخا تنگ شده، اون دوستای بامعرفتی که کوچکترین ناراحتی رو برای هیچکی تحمل نداشتن، بیشترین محبت رو در حقم داشتن، اهل دل و اهل اشک بودن، مرام و معرفت داشتن، اخلاص داشتن و هم دیگر رو دوست داشتن و در یک کلام شیخ بودن.
کلیدواژه ها:
درباره ی شیخا(4)|
برگزیده(33)|
:: به تاریخ شنبه 91/10/9 ساعت 9:29 صبح
9 دی 1388 بود و مشهد و راهپیمایی و حرم... و ما پس از این که به همراه استاد عزیز، دکتر محمد صادق علمی، مشت محکمی بر دهان استکبار و دوستان! (مثل یوگی و دوستان!) کوبیدیم، داشتیم از حرم خارج میشدیم که با پیشنهاد استاد مواجه شدیم؛ پس از نظر خواهی مختصر، جاتون خالی همگی مهمون استاد یه شیر کاکائو تو اون هوای سرد نوش جان کردیم. نوش جان!!! پ. ن: البته نمیدونم این مسعود که علاقه به شیر کاکائو نداره بالأخره چی خورد!
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
:: به تاریخ جمعه 91/10/8 ساعت 11:12 عصر
میلاد با سعادت پیامبر صلح و دوستی حضرت عیسی (علیه السلام)برهمه دوستان مبارک و فرخنده باد. انشالله اگر مقتضیات اجازه داد و مدیر عزیز صلاح دونستند مطلبی خواهم نوشت جالب مبنی بر رابطه ای زیبا بین پیامبر رحمت حضرت محمد(ص)،حضرت عیسی(ع) و امام زمان(ع).
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ سه شنبه 91/10/5 ساعت 3:29 عصر
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته أیها الشیوخ و آنتی شیوخ و فنون و همه دوستانم. رفتیم کارشناسی ارشد.هر کدوم از بچه ها به دیاری و ما هم به شهر علم و ادب و فرهنگ و عشق اصفهان و دانشگاه اصفهان.امروز آخرین روزی بود که در این مقطع سرکلاس نشستم.کارشناسی ارشد هم کلاساش تمام شد. دیگه نه کلاسی هست و نه استادی که سرکلاس بیاد.خداحافظ کلاس ارشد خداحافظ خب... از این حرفا که بگذریم بعضی مسائل امروز مرا ناراحت و بعضی خوشحال کرد. خوشحال شدم و گفتم خدایا شکرت که حداقل به برخی انحرافاتی که در دین و الهیات داشتم پی بردم و فهمیدم بعضی مسائل چی بوده و تاریخ دین به چه سمتی اون را برده.
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ دوشنبه 91/10/4 ساعت 6:13 عصر
یکی از استادای خیلی خوب و با احساس، دوران کارشناسی استاد سرابی(حفظه الله) بود، که برای درس ادبیات در خدمتشون بودیم.
یه بار یکی از بچه ها از ایشون خواست یادگاری یا نصیحتی در دفترش بنویسد که استاد اینطوری می نویسد: «مرا که پیرانه سر هنوز راه بجایی نبرده ام، برایم بسی دشوار است که سینه سفید کاغذ را به کلک ناتوان خویش سیاه کنم و برای چشمه سارانی زلال و پاک هم چون تو پندی نویسم........» خداوند متعال همه اساتید و معلمانی را که گردن ما حق دارند، حفظ و عاقبت بخیر نماید.
قبل از شروع متن، استاد شعری می خواند: «یاد باد آن روزگاران یاد باد.....» بعدش می فرماید حالا معنی این بیت رو نمی فهمید بلکه چندی بعد متوجه خواهید شد.....واقعا راست می گفت الان درک می کنیم که چه دورانی بود، پس بگوییم یاد باد آن روزگاران یاد باد....... قدر لحظاتمون رو، قدر در کنار هم بودن، در کنار دوستان و خانواده بودن رو بدونیم که بعدا که نگاهی به گذشته می کنیم حسرت نخوریم، البته دوران دانشجویی با همه شیرینی و تلخی هاش واقعا دوران خوبی بود، از همین جا خدمت همه دوستان و رفقا عرض ارادت نموده و می گم که دلم خیلی براتون تنگ شده، کاش می شد یه بار دیگه زمان به عقب بر می گشت و ........
فیلم این قضیه رو هم میتونید دانلود کنید:
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
استاد سرابی(1)|
:: به تاریخ یکشنبه 91/10/3 ساعت 9:29 صبح
سلام از کرامات و مقامات شیخ جواد نصیری که هر چی بگیم کم گفتیم. به خصوص الان که در حال حاضر مشغول تربیت شاگرده.
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ شنبه 91/10/2 ساعت 10:38 عصر
دو رفیق در دل کویری راه می رفتند. در میانه ی سفر، بر سر موضوعی جدالی میان شان در گرفت و یکی از آن دو سیلی محکمی بر صورت دیگری زد.رفیقی که سیلی خورده بود بی هیچ حرفی بر روی ریگ های روان نوشت:"امروز بهترین دوستم سیلی محکمی به من زد" آن دو به راهشان ادامه دادند تا به واحه ای در دل کویر رسیدند و تصمیم گرفتند تا در آن آبادی شست وشو کنند تا سرحال شوند.رفیقی که سیلی خورده بوددر میان باتلاقی گرفتار شد و در حال غرق شدن بودکه دیگری به کمکش آمد و او را نجات داد. وقتی رفیق سیلی خورده از معرکه ای که در آن گیرکرده بودجان سالم به در برد بر روی تخته سنگی نوشت:امروز بهترین دوستم مرا از مرگ نجات داد." رفیقی که سیلی زده بود و جان دوستش را نجات داده بود با تعجب پرسید:"وقتی تو را زدم و آزردم بر روی ریگ های روان نوشتی و حال که نجاتت دادم بر روی تخته سنگ...چرا؟ رفیق سیلی خورده پاسخ داد:"وقتی کسی ما را می آزارد باید آن را بر روی ریگ های روان بنویسیم تا بادهای فراموشی بتوانند آن را با خودببرند و از یادمان دور بسازند، اما وقتی کسی کار نیکی برایمان انجام می دهد باید آن را بر روی تخته سنگی حک کنیم تا حتی با باد هم به دست فراموشی سپرده نشود و از یادمان نرود." بیاموزیم دلخوری ها را بر روی ریگ روان بنویسیم و نیکی ها را بر سنگ حک کنیم.
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ شنبه 91/10/2 ساعت 8:15 عصر
.....
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ جمعه 91/10/1 ساعت 8:39 عصر
|
||
[ طراحی قالب اصلی : روزگذر ] [ Weblog Original Themes By : roozgozar ] [ ویرایش قالب : رفقا ] |