سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث

از حکمت [مرد مؤمن]، شناخت خویشتن است . [امام علی علیه السلام]

وبلاگ رضویّون


رفقا در فضای مجازی
وب سایت مذهبی، فرهنگی، آموزشی میثاق
عشق مشعلدار
حقوق جزا و جرم شناسی
رایة الهدی
دارالقرآن الکریم فولادشهر
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
پاسخ به پرسشهای رایانه ای


کانون دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهددرباره ماتماس با ماخبرخوانپیام رسانعناوین وبلاگصفحه اصلی

اولین شبی که رفتم توی خوابگاه دانشکده دیدم تو یک اطاق با هم هستیم. شخصیتش از همون اول هم برام  جالب بود.مهربان و باصفا.
کمی آشنا شدیم. دوسه ترم اول درس که نمیخواند هیچ هرچی هم دلش میخواست به این رشته و دانشکده میگفت و همش دم از ناامیدی و بیکاری میزد. بالاخره تصمیم گرفت اگر هم قرار است بیکار باشد اما با معدل بالا بیکار باشد. شروع کرد به درس خواندن. به ارشد که نزدیک میشدیم حسابی میخواند تا آخر با تمامی زحماتش و عنیات خاصه امام رضا(ع) توانست با رتبه بسیار عالی در کنکور دانشگاه فردوسی در مقطع ارشد قبول شود. با لطف الهی هم اکنون معلم است و در راه تعلیم معارف دین عمرش را صرف می کند. آن هم در جوار امام رضا.
اما حرف من از اراده شیخ این نیست. فراتر از این حرفاست.ارزش چیزی که میخوام از اراده شیخ بگم وصف ناشدنیت.واقعا شگفت انگیز است.
از همون روزهای اول نمی توانست حتی یک خط قرآن را درست بخواند. واقعا نمی توانست.اما تصمیم گرفت کل قرآن را بخواند. نه تنها در مدت کمی کل قرآن را خواند بلکه یک دور کامل هم(اگر نه یک دور کامل اما مدتی به صورت مدام) ترتیل استاد منشاوی گوش داد تا لحنش هم تقویت شود.حدود ترم5 شروع کرد به حفظ قرآن کریم از ابتدای قرآن. در آخرین سال کارشناسی توانست رتبه عالی در مسابقات کشوری دانشجویان علوم قرآنی در رشته حفظ 5 جزء در شهر میبد یزد کسب کند.
*تا چند روز پیش که این پیام روی گوشیم اومد: سلام داداش. من یک جزء دیگر مانده است حفظ کنم تا حافظ کل قرآن شوم.

درود بر این اراده شیخ و توکل قوی برخدا درزندگی اش.نمونه چنین دانشجویی را در زندگیم ندیدم.اما من به یک فرمایش گوهر بار از امام سجاد(ع) در رساله حقوقشان یقین قلبی دارم. حضرت می فرمایند اگر شخصی کمالات و ویژگی های ارزنده ای دارد همه انها را از پدرش دارد. به واسطه فیض پدر این کمالات را کسب کرده است.پدر این شیخ هم بسیار مرد باصفا و باخداییست. خدا ایشان و همه پدران عزیز را محفوظ بدارد و طول عمر عنایت کند.

برای همه شیوخ آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.
(عکس هم از این شیخ عزیز زیاد داشتم نمیدونستم کدومشون را بذارم)گل تقدیم شما


کلیدواژه ها: درباره ی شیخا(4)|
:: به تاریخ پنج شنبه 92/7/18 ساعت 8:49 عصر

برداشت اول:
وقتی پیش خودم فکر می کنم که چی شد که شیخا شدن، شیخا، کلی تعجب می کنم و خیلی برام جالبه، از ترم اول و دوم و خوابگاه حسین آباد یادم میاد با اوضاع و احوالش و اون پراکندگی شیخا در اتاق های مختلف و بعدش خوابگاه رازی و ترم سه، معجزه بود شاید، شاید هم خیلی اتفاقی چند نفر شدیم تصمیم گرفتیم تو یه اتاق باشیم....
روز به روز تعدامون زیاد می شد، درخواست ها برای ثبت نام در شیخا افزون می گشت، و از یه زمانی به بعد برای حضور شخصی در شیخا علاوه بر تحقیقات گروهی، جلسه ی شورا و اتخاذ رأی از همه ی اعضای شیخا الزامی بود. خلاصه؛ ما از اون اتاقایی بودیم که همیشه تعدامون از ظرفیت اتاق بیشتر بود، مثلا توی یه اتاق 10 نفری 13 یا 14 نفر بودیم. یادش بخیر

برداشت دوم: اتاق شیخا اوایل بیشتر یه اتاق معمولی بود و مثل همه ی اتاقا چند نفر اونجا ساکن و مشغول درس و مشق بودند؛ اما از یه زمانی، اتاق شیخا فقط یه اتاق معمولی نبود، از اون جایی که خیلی از شخصیت های فعال دانشکده توی این اتاق حضور داشتند، از یه جاهایی شیخا یه اتاق فرهنگی مذهبی و حتی یه زمانی یه جای سیاسی شده بود. برای نمونه مسئول بسیج، مسئول امور رایانه ی بسیج، جانشین فرمانده ی بسیج، مسئول ستاد اقامه ی نماز، سردبیر فصل نامه (ماه نامه) پناه، و .... و افراد دیگری که به جهت اطاله ی کلام از ذکر پست اونا خودداری می کنم، در شیخا زندگی می کردن. خیلی از برنامه ها از شیخا استارت می خورد و در شیخا تحلیل و بررسی و سپس برای عملیاتی شدن به حوزه ی افراد ارجاع داده و عملیاتی می شد. و حتما پس از پایان مورد نقد قرار میگرفت. اگه دوستان اجازه بدن چند نمونه از فعالیت های شیخا که برخی از اون ها زیرزمینی انجام می شد و برخی نیاز به کار سازمانی نداشت رو نام ببرم: مثلا خیلی از برنامه های فرهنگی بسیج، خیلی از برنامه های تفریحی و اردویی، خیلی از فعالیت های مذهبی و برخی از فعالیت های شاید......
اگه بازم بخوام بارزتر نام ببرم: ایجاد ائتلاف هماهنگ برای ارائه دادن نام یک شخص برای کسب سِمَت شورای دانشجویی، انتخاب مسئول برای برخی سمت ها مثلا فرماندهی بسیج دانشکده، کنترل برخی فعالیت های ناجور و از همه مهم تر فرماندهی تحصن و ....

برداشت سوم: برخی چشم دیدن شیخا رو نداشتن، البته گفتن این مطالب فقط از باب بازیابی خاطرات و عبرت گیری از ایام است و قصد دامن زدن به اختلافات درکار نیست، ولی الحق و الانصاف برخی چوب لای چرخ شیخا میذاشتن که جای خودش یه پاسخ مناسب هم دریافت میکردن.
به نظر من، شیخا واقعا یه اتاق خوب بود، درسته ما حتی در بین خودمون گاهی با هم مشکل داشتیم، خیلی طبیعی بود، ولی مشکلات ما رو از هم دور نکرد، یا دشمن هم نشدیم، و شیخا یه اتقاق معرکه بود. فرصت نیست وگرنه با بیوگرافی کامل و قشنگ همه ی جوانب اتاق شیخا رو می نوشتم؛ حالا شاید یه زمانی این کارو کردم؛ ولی شیخا معرکه بود، نمازجماعت می خوندیم، خیلیا رو زمین می خوابیدیم، یه اتاق پروف [یا پرف] داشتیم، معمولا برای خوردن شیرموز دسته جمعی به ده دی می رفتیم، گاهی صبحونه رو توی پارک می خوردیم، یه کم منظم بودیم، در حاشیه نبودیم، گاهی کله پاچه می خوردیم، برخی بچه ها درس خون بودن، برخی قصد تغییر رشته داشتن، برخی هم اصلا حوصله ی درس نداشتن، و.....
یادش بخیر
کاش دوباره شیخا رو توی یه اتاق ببینیم
ولی حیف که دیگه...
یاد باد آن روزگاران یاد باد....

دلم برای همه ی شیخا تنگ شده، اون دوستای بامعرفتی که کوچکترین ناراحتی رو برای هیچکی تحمل نداشتن، بیشترین محبت رو در حقم داشتن، اهل دل و اهل اشک بودن، مرام و معرفت داشتن، اخلاص داشتن و هم دیگر رو دوست داشتن و در یک کلام شیخ بودن.
هر جا هستین پاینده، پیروز، موفق، شاد و ثابت قدم باشین. دست همه تون رو می بوسم.


:: به تاریخ شنبه 91/10/9 ساعت 9:29 صبح

شیخا

حتماً ذهن خیلی از شما مشغول شده که اصلاً شیخ یعنی چی؟ و چرا به ما شیخ میگن؟! و هزاران هزار «چرا»ی دیگه!!!...
اون طور که بین مردم مشهوره، شیخ به کسی میگن که سنش زیاد باشه (این معنا که به ما نمیخوره؛ چون ما جوون جوونیم!)، بعضیا هم به روحانیا شیخ میگن (این معنا البته قابل بحثه!!!). اما ببینیم دقیقاً - که نه، تا اون جا که به ما! مربوط میشه - معنی شیخ چیه:
در کتاب «قاموس قرآن» اومده: «به قولى از چهل سالگى و به قولى از پنجاه و به قولى از پنجاه و یک تا آخر عمر است و به قولى تا هشتاد است.» (ج4، ص94)
تو «مفردات» راغب اصفهانی هم آمده: «و قد یُعَبَّرُ به فیما بینَنا عمّن یُکَثَّرُ علمَه، لما کان من شأن الشَّیخِ أن یکثر تجاربه و معارفه.» (ص469) یعنی: در میان ما از کسی که علمش را زیاد کرده است به «شیخ» تعبیر می شود، چنانچه از شؤون شیخ این است که تجربه و شناختش زیاد باشد.
یعنی کسی که در راه علم سنّش زیاد شده.

مطلب «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم» هم خیلی جالبه: «یُطلِق على مَن کان مُسنّا و له وِقارٌ عند أهله أو قومه. و یدلّ على هذا القید: استعماله بمعنى الرئیس و المعلّم. و یدلّ على ذلک أیضا: استعماله فی القرآن الکریم فی الموارد الّتی یُلاحِظ فیها هذا القید، أی الوقار و الشخصیّة.» (ج6، ص162) یعنی: به کسی اطلاق می شود که مسن، باوقار و بزرگ است، حتی در نزد خانواده و قومش، و این که این لفظ برای رئیس و معلم استفاده می شود، و نیز استعمال آن در قرآن در مواردی که وقار و شخصیت فرد، مورد نظر است، دلیل بر همین معنی است.
اما...
اما استعمال شیخ در قرآن کریم:
یا وَیلَتى‏ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجوزٌ وَ هذا بَعلی شَیخاً (هود:72)
قالوا یا أَیُّها العَزیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیخاً کَبِیراً (یوسف:78)
لا نَسقی حَتّى یُصدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبونا شَیخٌ کَبیرٌ (قصص:23)
ثُمَّ لِتَبلُغوا أَشُدَّکُم ثُمَّ لِتَکونوا شُیوخاً (غافر:67)
آیه ی اول منظورش حضرت ابراهیم، دومی حضرت یعقوب و سومی حضرت شعیب علیهم السلامه، چهارمی هم منظور، انتها و کمال زندگی انسانه. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج6، ص162) یکی از دوستان میگفت «آیه ی چهارم یعنی هدف از آفرینش انسان اینه که شیخ بشه!» و اشاره می کرد به ما خب!!!
نکته ی دیگه این که همونطور که مشاهده میفرمایین این کلمه در قرآن کریم 4 بار به کار رفته. حالا شما بگردین ارتباطش رو با تعداد ما بیابین! اعجاز عددیه دیگه، چه کنیم...
این بود معنای شیخ...

پ. ن: این مطلب، گزینشی بود از معنای شیخ. برای توضیحات بیشتر رجوع کنید به منابع لغت عمومی و اختصاصی. ضمناً همینطور که کتاب لغت رو جستجو میفرمایید ما 16نفر رو در ذهن مرور کنید!!!


:: به تاریخ یکشنبه 91/4/25 ساعت 9:49 عصر

اول از سجاده اش بگویم، وقتی پهن می شد فضا را عِطر باران معرفت وجودش فرا می گرفت، سجاده اش سجودش را نظاره می رفت و سجودش سجاده اش را...
برای نماز که آماده می شد، پیراهن سفید نورانی دیپلماتش را که می پوشید، عبایش که قامتِ رعنا و بلندش را فرا می گرفت، قدم های استوارش که در مقابل سجاده ی تواضعش به لرزه می افتاد، و قطرات جاری اشکش که تسبیح و مُهر و سجاده اش را آب حیات می داد... تازه می فهمیدم که شیخ در آسمان است... در عرش اعلاء ... و پیش خدا... خوش به حالش... به حالش غبطه می خورم... نمازش را با عشق می خواند... حمد و سوره اش را که می خواند، تنش می لرزید... به رکوع که می رفت تمام وجودش خشوع می شد... و بالاخره سجودش آسمان خضوع را در زیر پای سجاده اش پهن می کرد... نمازش که تمام می شد... به زمین که برمی گشت... تازه حضور ما را می فهمید... لبخندش لبانش را نقاشی می کرد و صدای خنده ی قلبش قلبم را شاد... خلاصه در عرفان بی نظیر بود... آسمان چندم می رفت نمی دانم... وقتی برمی گشت پرواز را در چشمانش می دیدم... شیخ آسمانی بود... تعقیباتش را با آرامش می خواند... تعقیباتش باند فرودش از آسمان بود...
خلاصه شیخ الان فرود آمده است و در زمین است...!!!
از خنده هایش گفتم.. وقتی می خندید صدای خنده اش آسمانی ها را به وَجد می آورد... وقتی می خندید،... می خندید...، خلاصه شیخ اهل خنده هم بود... آن هم چه خنده هایی....
درسش خوب نبود... عالی بود.... از حافظه اش که نپرس... کامپیوتر هم پیش ذهنش کم می آورد... اهل مطالعه بود... روی میز کتابخانه آماج کتاب هایش پهن بود... و مدادش همیشه در دستش... گاه گاهی خطوطی بر کتاب میکشید... گاهی هم خلاصه می نوشت... و هر از چند گاهی هم بر کتب حاشیه می نگاشت.... شیخ برترین معدل را داشت...
از برترین گفتم، شیخ برترین ها را داشت... بهترین ها را... برترین اخلاق... بهترین آداب... شادترین لبخند...
اما در ساده زیستی سرلوحه بود... غذایش ساده بود اما سالم.... برای پیاز می مُرد... پیاز از سفره اش جدا نمی شد... روزی چند پیاز را به اعماق وجودش می فرستاد... عاشق پیاز بود و پیاز جزئی از زندگی اش...
بحث غذا پیش آمد... سالاد اولویه را در وعده ی غذاییش چندین بار جای داده بود... سالاد اول هفته را آخر هفته هم به کتابخانه می برد... خلاصه غذایش ساده بود اما سالم... شیخ لاغر بود... خیلی لاغر... چرایش را نمیدانم... خودش هم نمیدانست.... شاید...
شیخ اتومبیل نداشت... دوچرخه داشت... تازه خریده بود... روزی چند بار سوارش می شد... گاهی تا کتابخانه... گاهی تا دانشکده... و گاهی هم تا احمد آباد...
گاهی هم سوارشدنش نصیب من می شد... کلاس داشت... خیلی.... واپسین روزها قصد فروشش را داشت... من می خواستمش... ولی بعدها شیخ پشیمان شد... خیلی متأثر شدم وقتی خبردار شدم که دوچرخه اش را دزدیده اند... حیف... حیوانِ خوبی بود... خدا خیرشان ندهد... به شیخ هم رحم نکردند... بگذریم...
اما یک جنبه ی زندگانی شیخ را نمی شود فراموش کرد... موسیقی... او اهل موسیقی بود.. خواننده ی خوبی بود... شاعر هم، هم... شعر تحصّنش شهره ی جهانی دارد... در گروه موسیقی علاوه بر نقش خطیر مدیریت گروه، نقش های دیگر را هم ایفا می کرد.... اما نباید غافل ماند که موسیقی را برای پیشرفت در عرفان به کار می برد... نه برای هوس... نه برای شهرت... موسیقی را با عرفان می آمیخت تا عرفان را در قالب موسیقی به جهانیان بنمایاند...
شیخ در اتاقش نمونه ی نظم بود.... در نظم هم شهره ی جهانی داشت... حتی مدرک رعایت نظم بین المُللی داشت... همیشه وسایلش درست در همان جایی بود که نباید می بود... نظم را از او فرا گرفتم... روزی به همراه شیخ جواد کتابهایش را به دورترین نقطه ی اتاق منتقل کردیم تا درس عبرتی برای شیخ باشد... خلاصه بماند که چه بلایی سرمان آورد... بماند... خلاصه شیخ در نظم نمونه بود... وسایلش نمونه ی بارزی از جمعه بازار مهرآباد بود... خدا نکند شیخ چیزی را گم کند... تمام اتاق زیر و رو می شد تا شاید پیدا شود... اما فایده ای حاصل نمی گشت... البته جست و جو همچنان ادامه دارد... بگذریم... دفترها و قلم ها یارای نوشتن فضایل شیخ را ندارند... به همین بسنده می کنم.... اما...
اما نکته ی آخر، و آن اینکه شیخ در قلب شیوخ جای داشت.... هر کجا بود... پیش هر کسی که بود... با هر کسی که می نشست.... راهی به قلبش باز می کرد.... شیخ در قلب شیوخ جای دارد... همه او را دوست داشتیم... و البته داریم...
برایش بهترین ها را آرزو دارم.... سجاد عزیز... هر کجا هستی باش... استوار.... پیروز... مؤمن... پایدار... خوشحال... عزیز....
برایت بندگی خدای متعال را.... برایت سربازی امام را... برایت پیروی ولایت را....
برایت آینده ای روشن.... برایت آرامشی استوار.... برایت خاطری آسوده.... برایت خیالی راحت.... برایت علمی مفید... برایت عملی خالص.... برایت بودنی شیرین... برایت ماندنی زیبا... برایت رفتنی خوشکل.... برایت عاقبتی خوش.... و برایت........
آرزو دارم.....
راستی یادم رفت... برایت ازدواجی زود.... برایت خانمی رعنا.... برایت همسری درخور....برایت .... برایت پسری صالح... آرزو دارم...


:: به تاریخ دوشنبه 91/3/1 ساعت 10:8 عصر
رفقا [دات] آی آر
رفقا دات آی آر

امام علی علیه السلام: در گمراهی فرد همین بس که مردم را به چیزی امر کند که خود آن را به جا نمی آورد و از چیزی باز دارد که خود آن را ترک نمی کند.

«رفقا» وبلاگی است دوستانه، برای دور هم نگه داشتن دوستان صمیمیِ قدیمی. باشد که یکدیگر را «تا بهشت» همراهی کنیم... ان شاء الله.

تصویر برگزیده
تصویر برگزیده
ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای

بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان

اسلام کوئست

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی Aviny.com

موسسه فرهنگی بیان هدایت نور

طرحی برای فردا

جامعه مجازی تدبر در قرآن کریم

خبرگزاری دانشجو
موسیقی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز 48 بار
بازدید دیروز 321 بار
مجموع بازدیدها 1659425 بار

تعداد مطالب وبلاگ 300 تا