چیزی نمیگم بریم
یادم میاد انقدر جزوش زیاد بود و دیر به دستمون رسید که شب امتحان تا جایی که چشمم یاری میداد خوندم بعد... گفتم هر چه بادا باد؛ گرفتم خوابیدم!
عجب ماجراهایی داشت این کارورزی!!! یکیشو که اینجا گفتم.
جدول حساب خوابگاه. یادش به خیر از بازار گلستان کره و مربای تک نفره میخریدیم... این مال هموناس.
این امرِ حساب همیشه رو به پیشرفت بود... تا این که به اینجا رسید، الآنم دارم با استفاده از همون کار میکنم.
جا داره یادی کنیم از برادر مهدی رباطی فخار، پیشگام حسابداری خوابگاه، خوابگاه حسین آباد
بعضی از بچه ها که حالا نام نمیبرم!!! دل به کار نمیدادن، به حدیث متوسل شدیم بلکه وجدانشون...
ای بابا!!!
گفته بودم نماز و نماز جماعت و اتصال صفوف و... واقعاً حقشونه؛ و عندهم قاصرات الطرف!
امان از این پایان نامه، هنوزم دست بردار نیست!
اینم بخشی از خاطرات... این نیز گذشت!