سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث

[ و فرمود : ] دوستان خدا آنانند که به درون دنیا نگریستند ، هنگامى که مردم برون آن را دیدند ، و به فرداى آن پرداختند آنگاه که مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند ، پس آنچه را از دنیا ترسیدند آنان را بمیراند ، میراندند ، و آن را که دانستند به زودى رهاشان خواهد کرد راندند و بهره‏گیرى فراوان دیگران را از جهان خوار شمردند ، و دست یافتنشان را بر نعمت دنیا ، از دست دادن آن خواندند . دشمن آنند که مردم با آن آشتى کرده‏اند . و با آنچه مردم با آن دشمنند در آشتى به سر برده‏اند . کتاب خدا به آنان دانسته شد و آنان به کتاب خدا دانایند . کتاب به آنان برپاست و آنان به کتاب برپایند . بیش از آنچه بدان امید بسته‏اند ، در دیده نمى‏آرند . و جز از آنچه از آن مى‏ترسند از چیزى بیم ندارند . [نهج البلاغه]

وبلاگ رضویّون


رفقا در فضای مجازی
وب سایت مذهبی، فرهنگی، آموزشی میثاق
عشق مشعلدار
حقوق جزا و جرم شناسی
رایة الهدی
دارالقرآن الکریم فولادشهر
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
پاسخ به پرسشهای رایانه ای


کانون دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهددرباره ماتماس با ماخبرخوانپیام رسانعناوین وبلاگصفحه اصلی

کارورزی 1 رو باید تو مدرسه ی دیانت که جاش تو کوچه ی کنار دانشکده بود می گذروندم. یه دیستان پر از بچه های قد و نیم قد شیطون و آروم، بازیگوش و باهوش، ظالم (!) و مظلوم و خلاصه همه جوره. بیشتر سر کلاس اول می رفتم. خانم معلمشون هفته ای یه روز مرخصی داشت، سه شنبه ها. ساعت اول که بچه ها شاداب تر بودن قرآن کار می کردیم، ساعت دوم بخوانیم و بنویسیم بود که نقاشی کار می کردیم!!! و دو ساعت بعدم که به اندازه ی یک روز کامل کارگری تو سخت ترین شرایط آب و هوایی (عجب تشبیهی شد) ازم انرژی می گرفت ورزش بود، فقط منتظر بودم کی تموم می شه برم تو دفتر با یه لیوان چایی حنجرمو از عزا در بیارم. بگذریم...
یه روز اول صبح که وارد کلاس شدم مثل همیشه بچه ها که تا قبل از ورود من تو کلاس پخش و پلا بودن و سرو صدا می کردن، شروع کردن به رفتن سر جاهاشون... هنوز به سمت صندلی نرفته بودم و بچه ها هم هنوز کامل سر جاهاشون ننشسته بودن که یهو یکی از بچه های شیطون و حرص درآر کلاس دویید طرفمو بغلم کرد (البته قدش به پاهام بیشتر نمی رسید!)، گفت: «آقا ما شما رو از مامانمونم بیشتر دوست داریم...» وای... برای چند لحظه رفتم تو فضا... چه قدر از خودم خوشم اومد تو اون لحظات: بچه ست... از ته دلش حرف می زنه... حتماً معلم خوبی بودم که همچین بچه ی حرف گوش نکنی با من مأنوس شده... تو همین فکرا بودم که یادم اومد یه روز آقای ناظم گفته بود: «...این دانش آموز با نامادری زندگی می کنه!»


کلیدواژه ها:
:: به تاریخ چهارشنبه 91/2/13 ساعت 6:0 عصر
رفقا [دات] آی آر
رفقا دات آی آر

امام علی علیه السلام: در گمراهی فرد همین بس که مردم را به چیزی امر کند که خود آن را به جا نمی آورد و از چیزی باز دارد که خود آن را ترک نمی کند.

«رفقا» وبلاگی است دوستانه، برای دور هم نگه داشتن دوستان صمیمیِ قدیمی. باشد که یکدیگر را «تا بهشت» همراهی کنیم... ان شاء الله.

تصویر برگزیده
تصویر برگزیده
ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای

بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان

اسلام کوئست

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی Aviny.com

موسسه فرهنگی بیان هدایت نور

طرحی برای فردا

جامعه مجازی تدبر در قرآن کریم

خبرگزاری دانشجو
موسیقی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز 106 بار
بازدید دیروز 418 بار
مجموع بازدیدها 1642844 بار

تعداد مطالب وبلاگ 300 تا