دیده خونبار زدردیسست که در جان داریم * که همان نیز از این دیده گریان داریم این همه گریه و زاری نیامد توفیق* ازهمین شکوه ی بسیار به یزدان داریم خسرو و بیژن و فرهاد همی تا مجنون* غم اینها همه یک جا، سر چشمان داریم بیستون کندن فرهاد به امید وصال * کم زدردیست که ما از غم هجران داریم چون که شد بخت مرا تیره و آن اشک یقین * تا سری هست همان هم به گریبان داریم خوش، جوانی که گذر کرد همان سال نخست * پس از آن دیده به راه و سوی جانان داریم رأس آن کاخ خیالی که رسد تا گردون * نه اساسیست، نه بنیان که به پنهان داریم وصف درد از غم هجران نتوان کرد بسی * که از آن آرزوی مرگ، فراوان داریم همچو مجنون عدم از رخ لیلی رویی * تا ابد رو سوی این خاک بیابان داریم از غم یار نشد مرگ مرا حاصل حیف * گر چه این نیست تن زنده که الان داریم ما ندیدیم رخ ماه روی خود به جهان * از سر عشق ولیکن به تو ایمان داریم ح.ر
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ دوشنبه 91/6/20 ساعت 6:13 عصر
|
||
[ طراحی قالب اصلی : روزگذر ] [ Weblog Original Themes By : roozgozar ] [ ویرایش قالب : رفقا ] |