پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد. از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد ... --
گاهی با یک قطره، لیوانی لبریز می شود گاهی با یک کلام قلبی آسوده و آرام می گردد گاهی با یک کلمه، یک انسان نابود می شود گاهی با یک بی مهری دلی می شکند و.... مراقب بعضی یک ها باشیم که در عین ناچیزی، همه چیزند
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ شنبه 92/3/4 ساعت 6:26 صبح
ولادت با سعادت مولای متقیان حضرت علی بن ابی طالب شیر خدا بر تمامی محبینش مبارک باد. انشاالله در این ماه رجب به مدد حضرت علی علیه السلام ارتباطمان با خدا بهتر شود و خدا گناهان چون منی را ببخشد. دعا کنیم برای همدیگر وبرای حفظ نظام و و رهبر عزیزمون و از همه مهمتر فرج امام زمان روحی فداه........ ....... دعا کنیم دعا اثر دارد.......
کلیدواژه ها:
میلاد امام علی علیه السلام(1)|
:: به تاریخ جمعه 92/3/3 ساعت 2:14 عصر
پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟". پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..." البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت.اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با ماشین یه گشتی بزنیم؟""اوه بله، دوست دارم."تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟". پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید.". پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت.او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :.. " اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نکرده.یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد . اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی." پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.در مسابقه ی زندگی گل زدن هنر نیست بلکه گل شدن هنره
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ جمعه 92/3/3 ساعت 5:31 صبح
با سلام حضور شیخای عزیز.یاد و خاطره انتخابات 88 در مشهد مقدس و محیط خوابگاه و خیابان احمدآباد و چهارراه تقی آباد و .... بخیر. با همه هیجاناتش گذشت.تلخ یا شیرین گذشت.من که از خیلی چیزا پشیمون هستم.اما انتخابات امسال... *به نظر شما مدیر شیخا در انتخابات امسال شرکت خواهد کرد؟(قطعا بله-وظیفه ما پرسیدن سوال است) وسوالات بسیار دیگر در مورد انتخابات امسال و شیخا.... پی نوشت: این سوالات فقط مخصوص شیخا میباشد هر چند نظر دوستان دیگر در کامنت ها برای ما ارزشمند خواهد بود.
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ پنج شنبه 92/3/2 ساعت 11:1 عصر
|
||
[ طراحی قالب اصلی : روزگذر ] [ Weblog Original Themes By : roozgozar ] [ ویرایش قالب : رفقا ] |