فردا بعد از ظهر زمان آزمون ارشد الهیاته. از خاطراتی که از روز کنکور 90 یادم میاد اینه که: «باید می رفتیم دانشگاه فردوسی. با بچه های کنکوری امسال و بچه هایی که میخواستن آزمایشی کنکور بدن مثل مسعودِ عزیز و آقا جواد و... از خوابگاه راه افتادیم (هر چی به حسین گفتم تو هم ثبت نام کن گوش نداد! مورد عنایت). محل آزمون رو که پیدا کردیم چند تا از بچه ها زودتر اومده بودن و بقیه هم کم کم رسیدن، مشغول شوخی و خنده و عکس یادگاری گرفتن (!) شدیم تا بالأخره درِ سالن باز شد. اتاق و صندلی رو که پیدا کردم دیدم حاج مهدی هاشمی و آقا روح الله افتخاری و چند نفر از هم دانشکده ای های دیگه - که الان یادم نمیاد کیا بودن - هم تو همون کلاسن. این، فضا رو راحت تر می کرد، هر چند با فضای کنکور ارشد غریبه نبودم؛ چون سال قبلش به صورت «المپیاد» با چند نفر دیگه از بچه ها شرکت کرده بودیم... خلاصه کنکور رو دادیم و یه نفس راحتی کشیدیم... بعدشم که رتبه ها و بعدم قبولی ها و...» الآنم که خدمت شماییم. می خوام بگم خیلی راحت و سریع گذشت، خیلی هم شیرین بود + هیچ وقت موقع آزمونایی مثل کنکور از خدا نمی خوام تو تمام سؤالا کمکم کنه؛ ازش میخوام کمکم کنه بتونم از همون مقدار زحمتی که کشیدم (نه حتی بیشتر) استفاده ی کامل کنم، و این که جایی قبول بشم که عاقبت به خیریم توش باشه، به قول یه کسی «فقط خدا می داند «بهترین» برای تو چگونه معنا می شود.»
کلیدواژه ها:
خاطره(55)|
دانشجویی(2)|
:: به تاریخ پنج شنبه 90/11/27 ساعت 11:48 صبح
|
||
[ طراحی قالب اصلی : روزگذر ] [ Weblog Original Themes By : roozgozar ] [ ویرایش قالب : رفقا ] |