شیخا، اعجاز یا اتفاق...
برداشت اول:
وقتی پیش خودم فکر می کنم که چی شد که شیخا شدن، شیخا، کلی تعجب می کنم و خیلی برام جالبه، از ترم اول و دوم و خوابگاه حسین آباد یادم میاد با اوضاع و احوالش و اون پراکندگی شیخا در اتاق های مختلف و بعدش خوابگاه رازی و ترم سه، معجزه بود شاید، شاید هم خیلی اتفاقی چند نفر شدیم تصمیم گرفتیم تو یه اتاق باشیم....
روز به روز تعدامون زیاد می شد، درخواست ها برای ثبت نام در شیخا افزون می گشت، و از یه زمانی به بعد برای حضور شخصی در شیخا علاوه بر تحقیقات گروهی، جلسه ی شورا و اتخاذ رأی از همه ی اعضای شیخا الزامی بود. خلاصه؛ ما از اون اتاقایی بودیم که همیشه تعدامون از ظرفیت اتاق بیشتر بود، مثلا توی یه اتاق 10 نفری 13 یا 14 نفر بودیم. یادش بخیر
برداشت دوم: اتاق شیخا اوایل بیشتر یه اتاق معمولی بود و مثل همه ی اتاقا چند نفر اونجا ساکن و مشغول درس و مشق بودند؛ اما از یه زمانی، اتاق شیخا فقط یه اتاق معمولی نبود، از اون جایی که خیلی از شخصیت های فعال دانشکده توی این اتاق حضور داشتند، از یه جاهایی شیخا یه اتاق فرهنگی مذهبی و حتی یه زمانی یه جای سیاسی شده بود. برای نمونه مسئول بسیج، مسئول امور رایانه ی بسیج، جانشین فرمانده ی بسیج، مسئول ستاد اقامه ی نماز، سردبیر فصل نامه (ماه نامه) پناه، و .... و افراد دیگری که به جهت اطاله ی کلام از ذکر پست اونا خودداری می کنم، در شیخا زندگی می کردن. خیلی از برنامه ها از شیخا استارت می خورد و در شیخا تحلیل و بررسی و سپس برای عملیاتی شدن به حوزه ی افراد ارجاع داده و عملیاتی می شد. و حتما پس از پایان مورد نقد قرار میگرفت. اگه دوستان اجازه بدن چند نمونه از فعالیت های شیخا که برخی از اون ها زیرزمینی انجام می شد و برخی نیاز به کار سازمانی نداشت رو نام ببرم: مثلا خیلی از برنامه های فرهنگی بسیج، خیلی از برنامه های تفریحی و اردویی، خیلی از فعالیت های مذهبی و برخی از فعالیت های شاید......
اگه بازم بخوام بارزتر نام ببرم: ایجاد ائتلاف هماهنگ برای ارائه دادن نام یک شخص برای کسب سِمَت شورای دانشجویی، انتخاب مسئول برای برخی سمت ها مثلا فرماندهی بسیج دانشکده، کنترل برخی فعالیت های ناجور و از همه مهم تر فرماندهی تحصن و ....
برداشت سوم: برخی چشم دیدن شیخا رو نداشتن، البته گفتن این مطالب فقط از باب بازیابی خاطرات و عبرت گیری از ایام است و قصد دامن زدن به اختلافات درکار نیست، ولی الحق و الانصاف برخی چوب لای چرخ شیخا میذاشتن که جای خودش یه پاسخ مناسب هم دریافت میکردن.
به نظر من، شیخا واقعا یه اتاق خوب بود، درسته ما حتی در بین خودمون گاهی با هم مشکل داشتیم، خیلی طبیعی بود، ولی مشکلات ما رو از هم دور نکرد، یا دشمن هم نشدیم، و شیخا یه اتقاق معرکه بود. فرصت نیست وگرنه با بیوگرافی کامل و قشنگ همه ی جوانب اتاق شیخا رو می نوشتم؛ حالا شاید یه زمانی این کارو کردم؛ ولی شیخا معرکه بود، نمازجماعت می خوندیم، خیلیا رو زمین می خوابیدیم، یه اتاق پروف [یا پرف] داشتیم، معمولا برای خوردن شیرموز دسته جمعی به ده دی می رفتیم، گاهی صبحونه رو توی پارک می خوردیم، یه کم منظم بودیم، در حاشیه نبودیم، گاهی کله پاچه می خوردیم، برخی بچه ها درس خون بودن، برخی قصد تغییر رشته داشتن، برخی هم اصلا حوصله ی درس نداشتن، و.....
یادش بخیر
کاش دوباره شیخا رو توی یه اتاق ببینیم
ولی حیف که دیگه...
یاد باد آن روزگاران یاد باد....
دلم برای همه ی شیخا تنگ شده، اون دوستای بامعرفتی که کوچکترین ناراحتی رو برای هیچکی تحمل نداشتن، بیشترین محبت رو در حقم داشتن، اهل دل و اهل اشک بودن، مرام و معرفت داشتن، اخلاص داشتن و هم دیگر رو دوست داشتن و در یک کلام شیخ بودن.
هر جا هستین پاینده، پیروز، موفق، شاد و ثابت قدم باشین. دست همه تون رو می بوسم.
کلیدواژه ها: