سال ها از تولدش مبارکش می گذرد، مأموریتش را به پایان برده است، خوب هم به پایان برده است. دلش برای پرواز تنگ شده
دنیا دیگر ظرفیت وجودش را ندارد....
یهود دشمن دیرینه کار خودش را کرده و منتظر اثر بخشی زهر است...
و پیامبر رحمت، رخت از جهان مادی بشر بسته، عازم عالَم حقیقت است...
بهشت را برایش آذین بسته اند...
رحمت عالم، حضرت ختمی مرتبت، راهی سفر است...
بشیر و نذیر امت، بشارت و انذارش را کرده، وقتش رسیده به سرای معبودش برسد...
و خداوند خشنود و خرسند از کار آخرین پیامبر کره ی خاکی...
امشب اتفاق های زیادی در مدینه افتاد شاید...
شاید امروز یا فردا بود که متخلف دوم رخصت ثبت امامت علی علیه السلام را نداد....
شاید همین لحظات بود که نامردمانی در سقیفه جمع شدند و برای آینده ی شهری که پیامبر عمرش را برای آن گذاشته بود نقشه ها کشیدند...
و شاید همین لحظه ها بود که علی علیه السلام و برادر، یعنی پیامبر حرف ها به هم گفتند و علی روحی له الفداء نکته ها و پندها شنید....
و همین لحظه ها بود که مهربان ترین مردم، دلش برای حسینش تنگ شد و او را خواست و آن دم دست زینب را در دستان حسین قرار داد و ....
....
.........
و چیزی نگذشت که ارتباط عالَم بالا با کره ی خاکی به پایان رسید...
و عالمیان به عزای رسول از دست رفته شان قرن ها گریستند...
....
........
....................
کلیدواژه ها: