دوشنبه بیستم ماه جاری.
اینجا مشهد
چند قدمی راه آهن
حدود نیم ساعتی میشه که از قطار قم- مشهد پیاده شدم و دارم پیاده میرم به سمت خونه!
یی هو گوشیم زنگ میخوره و یه شماره ی ناشناس!!!
از پیش شمارش معلومه از قمه!
-الو
-الو، سلام
- آقای کاظمی
- بله بفرمایید. شما؟
- حمیدی هستم از دانشگاه قم
- خوبین آقای حمیدی؟ در خدمتم! بفرمایید.
- یادته برا کربلا ثبت نام کرده بودی؟!
- آره آره یادمه، خبری نشد! چی شد؟!!!
- 26 میری؟
- کجا؟
- کربلا دیگه؟
- وای!
- کدوم 26 ام؟
- همین یکشنبه ی هفته ی بعد، اگه میری زود خبر بده دارم کاروان رو می بندم
- وای، من هنوز
- این حرفا رو فراموش کن، اگه میخوای بیای، زود خبرشو بدم بده
- باشه، تا آخر وقت خبرت می کنم.
.....
....
.....
......
واین داستان ادامه داشت تا اینکه بالاخره من، یعنی من گنه کار برای کربلا ثبت نامم رو قطعی کردم
قرار بود یکشنبه بریم، فعلا به تاخیر افتاده
منتظریم علمدار کربلا، رخصت دهد
شاید راهی شدیم
همین جا از همه، به خصوص شیخای عزیز حلالیت می طلبم
اگه رفتم دعاتون می کنم
دعا کنید رفتنی شم
دعا کنید.
کلیدواژه ها: