دیشب خوابش رو دیدم، بیدار که شدم حال عجیبی داشتم، ساعتو نگا کردم دیدم نزدیک اذونه، دو رکعت براش نماز خوندم و یه کم دعاش کردم، راستشو بخواین یه کمی هم ترسیده بودم؛ آخه اونم مثل ما جوون بود، واقعا پسر ماهی بود، ولی..... ولی مرگ پیر و جوون نمی شناسه،از اینکه هنوز زنده ام خیلی خوشحال بودم، یه نفسی از ته دل کشیدم، چقدر نعمت بزرگیه این هوا.... بی تعارف از مرگ می ترسم.... خلاصه از خدا خواستم مجتبی اون طرف حالش خوب باشه، وهم اینکه به جوونا یه کم بیشتروقت بده (مخصوصا به من که وضعم خرابه) لااقل درست بشیم و ناکام از دنیا نریم (طبق حدیث کسی که کربلا نره ناکامه). خلاصه بچه ها همدیگرو دعا کنیم که «گناه نکنیم».....توی دعاهاتون از خدا بخواین زندگی با برکت عنایت کنه. یه نمازی هم هست که اول هر ماه بخونین از بلایا تو اون ماه در امانید انشاالله.(ن ک. مفاتیح. اعمال ماه نو) راستی اموات چشمشون به دست ماست برای دوست عزیزمون مجتبی و گذشتگان بنده و خودتون و نیز شهدا و امام بزرگوار یه فاتحه ای قرائت کنیم. وقتی جمله قبلی رو داشتم می نوشتم یه دفعه یاد این افتادم که ماها که هنوز این دنیاییم، هنوز خدا بهمون وقت داده، چقدر می تونیم کار خوب انجام بدیم،(ولی بیشتر کارامون دنیاییه ونماز هم سریع می خونیم که به ادامه کارمون برسیم...). وای زیارت امام رضا و سایر معصومین، کاش توفیق بشه، تا زنده ایم بریم مسجد، باور کنید نماز تو مسجد یه حال دیگه ای داره، کاش خدا عنایت کنه سحرها هم بیدار بشیم، آخ برم الان یه ذره قرآن بخونم که خیلی قرائت قرآن رو دوس دارم..... از همه التماس دعا دارم.
کلیدواژه ها:
مرگ(4)|
:: به تاریخ پنج شنبه 91/9/16 ساعت 5:5 عصر
|
||
[ طراحی قالب اصلی : روزگذر ] [ Weblog Original Themes By : roozgozar ] [ ویرایش قالب : رفقا ] |