شب نیمه ی شعبان رو قرار شد روی تپه ی نور الشهدا بگذرونیم، تپه ای در شمالی ترین نقاط تهران که افتخار وجود 7 شهید گمنام رو روی قلّه اش نقاشی کرده. ساعت حدود 22 رو نشون میداد که از راه خاکی به سمت تپه به راه افتادیم، من و 12 نفر دیگه از جمله مرد میانسال باصفایی که از مردان جبهه و جنگ هم بود و حالا با ما هم مسیر شده بود تا محل خدمت دیگه ای رو از اخلاص پر کنه. بچه ها آرام آرام راهی تاریک رو که با نور ماه شب چهاردهم روشن بود قدم می گذاشتن... لحظه ای که با خودم تنها شدم یادم اومد سال قبل همین موقع داشتم راهی که به کربلا ختم می شد رو گام می زدم، شباهت قشنگی بود بین دیروز و امروز؛ پ. ن: این رو اضافه کن به این که قصد داشتم چهارشنبه شب بلیط بگیرم برای اراک اما نشد، و نیز این که تا ساعت 12 ظهر که پیامکش برام اومد اصلاً قصد احیای شب نیمه شعبان رو و اومدن به این منطقه رو نداشتم... و این که...
کلیدواژه ها:
خداوند(13)|
برگزیده(33)|
:: به تاریخ جمعه 91/4/16 ساعت 6:16 عصر
|
||
[ طراحی قالب اصلی : روزگذر ] [ Weblog Original Themes By : roozgozar ] [ ویرایش قالب : رفقا ] |