در مسجد تنعیم محرم شدم. خودم برای اعمال عمره آماده کردم. اول رفتیم سراغ طواف عمره که انجام دادنش واجب بود. مشغول طواف بودم. دور اول که تمام شد احساس کردم یک نفر حوله احرامم را از پشت می کشد. اعتنا نکردم ادامه دادم. دیدم این بار محکم تر کشید. ایستادم از سمتی که طواف باطل نمیشه برگشتم و دیدم دوتا دختر عرب خوشگل(به چشم خواهری) بهم میگند "أِقرأ دعا معنا " دعا بخوان تا ما هم باهات تکرار کنیم. با خودم گفتم استغفرالله این جا دیگه جلوی چشمای خداست. نمیشه دست از پا خطا کرد.(شانس که نداریم چهارباغ اصفهان از این موقعیت ها پیش بیاد) بیخیال قبول کردم و ادامه دادیم. یکیشون سمت راست حوله و دیگری سمت چپ را گرفت و من دعا می خوندم و آنها با فصاحت بی نظیر بلند تکرار می کردند. خلاصه شش دور باقیمانده را باهم طواف کردیم. وقتی اونا یک دور باقیمانده را انجام دادن تشکر کردند بهشون گفتم أنتن شیعه. گفتند : نعم نحن سوری. خلاصه کلی حال کردیم. حسین جون انشالله از این خاطرات زیبا هم برای تو اتفاق بیفته.
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ جمعه 91/4/9 ساعت 8:27 عصر
|
||
[ طراحی قالب اصلی : روزگذر ] [ Weblog Original Themes By : roozgozar ] [ ویرایش قالب : رفقا ] |