سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث

خداوند، سکوت را در سه جا دوست دارد :به هنگام خوانده شدن قرآن، به هنگام پیش رفتن به سوی دشمن، و به هنگام تشییع جنازه . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

وبلاگ رضویّون


رفقا در فضای مجازی
وب سایت مذهبی، فرهنگی، آموزشی میثاق
عشق مشعلدار
حقوق جزا و جرم شناسی
رایة الهدی
دارالقرآن الکریم فولادشهر
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
پاسخ به پرسشهای رایانه ای


کانون دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهددرباره ماتماس با ماخبرخوانپیام رسانعناوین وبلاگصفحه اصلی

شکر خدا میدونیم که جناب آقای رضایی، برادر عزیزم، عازم سفر به مدینه ی منوره و مکه ی مکرمه هستند. این متن رو به یاد شعبان دو سال پیش نوشتم که منم توفیق حضور توی این فضای آسمونی رو داشتم. امیدوارم که حسین با دست پر از این سفر برگرده، همین جا از حسین آقا التماس دعا داریم و ازش میخوایم که اگه حالی پیدا کرد اون آخر لیست دعاهاش ما رو هم یاد کنه.

از روز اولی که این قرعه به نامم افتاد همه چی برام عوض شد، نمیدونم چه حسی بود، چه حالی بود، از کجا پیداش شد، احساس میکردم هنوز برای سفر آماده نیستم، راستش تنها چیزی که خیلی اذیتم میکرد بار گناهم بود که خیلی به خاطرش عذاب وجدان داشتم و در کنارش اون بیماری لعنتی که دست از سرم برنمیداشت، به هر حال من دیگه اسمم دراومده بود و باید میرفتم. به این فکر افتادم که دیگه کم کم خودم رو برای این سفر آماده کنم، دوتا کار اساسی باید انجام میدادم، یکیش توی این موقعیت این بود که از گناهام توبه کنم، چندین بار از امام رئوف علیه السلام خواستم از خدا بخوان که خدا منو ببخشه، و... کار دیگه باید فکری برای بیماریم میکردم، هر چی این در و اون در زدم نشد، فقط توسل کردم به ائمه علیهم السلام. این تنها کاری بود که میشد انجام داد. حالا ساعت دو بعد از ظهر روز نوزده شعبانه و من و حاج صادق بادوست نشستیم کنار هم و منتظر اعلام شروع پروازیم. گوشیامونم خاموش کردیم و شروع کردیم به ذکر و دعا و استغفار....
و الان حدود ساعت چهار بعد از ظهر به وقت عربستانه که من در حالی که مات و مبهوتم، دارم از پله های این پرنده ی غول آسا میام پایین. الان دارم گریه میکنم، نمیدونم چرا...
اینجا فضا خیلی گرفته اس. خیلی غریبه، وای از غربت مدینه...
اینجا مدینه است... بگذریم از اتفاقایی که افتاد نمیخوام خاطره بنویسم، بیشتر میخوام اون حال و هوا رو ترسیم کنم... چه حسی خوبی بود... به محض رسیدن رفتیم مسجدالنبی (صلی الله علیه و آله) و این آیه رو روحانی کاروان میخوند: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِیما» و من چه خوب احساس میکردم که چقدر این آیه مرا در بر میگیرد، چون به تمام معنا به خودم ظلم کردم و حال فقط آمده ام که رسول خدا برایم طلب آمرزش کند... البته شفای بیماریم را هم...

 

ان شاء الله ادامه دارد...


کلیدواژه ها: خاطره(55)| برگزیده(33)|
:: به تاریخ شنبه 91/4/3 ساعت 7:0 عصر
رفقا [دات] آی آر
رفقا دات آی آر

امام علی علیه السلام: در گمراهی فرد همین بس که مردم را به چیزی امر کند که خود آن را به جا نمی آورد و از چیزی باز دارد که خود آن را ترک نمی کند.

«رفقا» وبلاگی است دوستانه، برای دور هم نگه داشتن دوستان صمیمیِ قدیمی. باشد که یکدیگر را «تا بهشت» همراهی کنیم... ان شاء الله.

تصویر برگزیده
تصویر برگزیده
ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای

بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان

اسلام کوئست

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی Aviny.com

موسسه فرهنگی بیان هدایت نور

طرحی برای فردا

جامعه مجازی تدبر در قرآن کریم

خبرگزاری دانشجو
موسیقی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز 4 بار
بازدید دیروز 433 بار
مجموع بازدیدها 1658998 بار

تعداد مطالب وبلاگ 300 تا