کارورزی 1 رو باید تو مدرسه ی دیانت که جاش تو کوچه ی کنار دانشکده بود می گذروندم. یه دیستان پر از بچه های قد و نیم قد شیطون و آروم، بازیگوش و باهوش، ظالم (!) و مظلوم و خلاصه همه جوره. بیشتر سر کلاس اول می رفتم. خانم معلمشون هفته ای یه روز مرخصی داشت، سه شنبه ها. ساعت اول که بچه ها شاداب تر بودن قرآن کار می کردیم، ساعت دوم بخوانیم و بنویسیم بود که نقاشی کار می کردیم!!! و دو ساعت بعدم که به اندازه ی یک روز کامل کارگری تو سخت ترین شرایط آب و هوایی (عجب تشبیهی شد) ازم انرژی می گرفت ورزش بود، فقط منتظر بودم کی تموم می شه برم تو دفتر با یه لیوان چایی حنجرمو از عزا در بیارم. بگذریم...
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ چهارشنبه 91/2/13 ساعت 6:0 عصر
|
||
[ طراحی قالب اصلی : روزگذر ] [ Weblog Original Themes By : roozgozar ] [ ویرایش قالب : رفقا ] |