خلاصه ماجرای معرفی شدن من به بچه های بسیج این بود که بچه ها دنبال کسی می گشتن که جانشین جوادآقای صفری بشه؛ ایشون مسئول امور رایانه ی بسیج بودن و ترمای آخر کارشناسی رو پشت سر میذاشتن، خلاصه ما معرفی شدیم و ... الآنم که خدمت شماییم. بسم الله...
اول عرفان عزیزم. یکی از دو نفر رفقای دانشکده که رفتارشون خیلی روی من تأثیرگذار بود. وجود آرام و آرامش بخشی داشت. خیلی دلم براش تنگ شده... خیلی. یادگاریش همیشه همرامه.
بعد از آقای چهری، مدتی رو خدمت جناب چشرخ بودیم. دوران خوبی بود. شروع چاپ رنگی نشریه پناه (اگر اشتباه نکنم شماره 28) با فرمان ایشون آغاز شد.
و اما جناب جانشین، مرد شماره دو بسیج دانشجویی دانشکده ی تربیت مدرس قرآن مشهد، محمدآقای لسانی. قبل از جانشین شدن، نگران بود (به اشتباه) که نتونه از پسش بر بیاد تا این که بهش قول دادم تا وقتی باشه همراهش باشم. (نمی دونم به قولم عمل کردم یا نه.) خوشبختانه وجودش خیلی هم برای بسیج با برکت بود. کاری رو که می خواست انجام بده انجام می شد. وجودش تو کارای بسیج واقعاً برام اطمینان بخش بود. اینم جلسه ی بچه های بابصیرت پایگاه که تو اتاق شیخا برگزار شد. قرار بود جانشین آقا رسول یا کاندیداهای جانشینی ایشون مشخص بشن.
در باب بصیرت این بچه ها همین بس که...
...حاج حسین رضایی رو به فرماندهی پایگاه برگزیدند. [تشویق نداشت؟!]
بله... اینم «آقای رضایی» که البته به ندرت اینطور مظلومانه مشاهده می شد. خب فرماندست دیگه. اگه اینطوری نبود که نمی شد... لابد. از فرماندهی ایشون نگم که حرف نداره. به قول رضا احمدی «بدی هاشو کنار بذاریم فرمانده ی خوبیه». ولی از شوخی که بگذریم فرمانده ی قابلی بود. خیلی برای پایگاه زحمت کشید. پایگاه در زمان ایشون به نام «سردار شهید حاج حسین خرازی» مزین شد. البته پایگاه برادران.
اینم تصویر شور و شوق بچه ها برای هفته ی بسیج. البته بچه ها برای همه ی برنامه ها نهایت تلاششون رو می کردن. اولین نشریه ی رنگی پایگاه رو هم که تو تصویر توی دستای آقای مسئول فرهنگی پایگاه مشاهده می فرمایید. آقامسعود گلم که معرف حضور هست، دستیار اول بنده در امور رایانه ی پایگاه. حاج آقای بادوست (روابط عمومی بعداً پایگاه؛ یعنی زمان آقای رضایی) هم که سمت چپ صحنه مشخصه. حسن جون هم که آخر موتورسوارای طبسه، این موتور حسن همواره در خدمت بسیج و بسیجیا بود، به خصوص شبای چاپ نشریه. نکته ی رریز و کلفت تصویر هم کیسه ی منقش به آرم آدیداسه (تو دست حسن) که کم کم داشت برامون دردسر میشد، البته خدا رو شکر «ماست مالی»ش کردیم!!!
و اما مجری زبردست جلسات بسیج، برادر حاج سجاد رحیمی. یادمه اون شب داشتیم بررسی می کردیم تریبون مجری رو چه جوری بچینیم بهتره؛ مجری بشینه یا بایسته.
این قدیمی ترین عکسیه که تو دفتر بسیج با بچه ها دارم. توضیح این که اون موقع خواهرا هنوز دانشکده رو تسخیر(!) نکرده بودن، بنابرهمین، حجاب رو «به میزان لازم» رعایت می کردیم (می کردم)!!! بد نیست از مرتضی هم یادی کنیم، مسئول تربیت بدنی پایگاه، قاری و مداح خوش صدای دانشکده. یادش به خیر... روزای خوب... ما رو دعا کنید :: به تاریخ شنبه 90/12/27 ساعت 11:24 عصر
|
||
[ طراحی قالب اصلی : روزگذر ] [ Weblog Original Themes By : roozgozar ] [ ویرایش قالب : رفقا ] |