با سلام به همه ی دوستای خوبم به همه عرض تسلیت می گم بابت فوت دوست خوبمون مجتبی واقعا باور کردنی نیست که از میون ما رفته باشه ، وقتی که محمد رضا خبر فوت مجتبی رو به من داد اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که چقدر مرگ نزدیکه ومیتونه ناگهانی واتفاقی باشه چون واقعا باور نمی کردم که برای مجتبی و هم سن های ما این اتفاق بیفته.ولی باید قبول کنیم که این یک واقعییته،اما با اخلاقی که من از مجتبی دیده بودم حتم دارم که خدا یه جای خوب برای مجتبی در نظر گرفته. حالا بچه ها، بیایید هر کسی هر چقدر میتونه،از یک آیه تا ....،به نیت شادی روح مجتبی بخونیم. باشد که خدا روز رستاخیز همه ما را مورد عنایت و لطف خویش قرار دهد....آمین.
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ شنبه 90/6/26 ساعت 10:17 عصر
این هم می تونه راهی برای زنده کردن خاطراتی که با هم تو دانشکده داریم و داشتیم باشه؛ یه قالب با عکس فضاهای دانشکده برای گوشی همراه. 1- اندازه صفحه نمایش: 320 * 240 نمونه مدل: C901 - حجم: 67.5 کیلوبایت دانلود
کلیدواژه ها:
تولیدات(7)|
:: به تاریخ شنبه 90/6/26 ساعت 4:51 عصر
صبر کن وعده ی خدا حق است و فرا خواهد رسید.این مردم بی ایمان و یقین تو را تکان ندهند و سبکسارت نکنند(60_روم)
سختی هر چی بیشتر می شه باید بفهمیم که اون نظرش به ماست.اقلا نگامون می کنه.اقلا هنوز دوست داره صداش کنیم.دوست داره صدامونو بشنوه.اشکامونو ببینه.خدایا شکرت که به ما درد دادی تا درمانش خودت باشی.خدایا بی دردم نکن که فراموشت کنم.که از یادم بری.که مغرور شم.که فکر کنم چیزی شدم. الهی سوز عشقت بیشتر کن دل ریشم زدردت ریشتر کن از این غم گر دمی فارغ نشینم به جانم صد هزاران نیشتر کن آره انقد ننالیم که ماشین نداریم.خونه نداریم.پول نداریم.یه خورده اونو بخوایم.اینا اسباب بازی های این دنیاست.اصل اونه.تازه به اینام که می رسیم راضی نمی شیم هی مدل ماشینو ببر بالا.خودمونو می کشیم زیر صد تا قرض می ریم خونمونو دو تا کوچه ببریم بالاتر.اخرش چی؟آدم خوبه تلاش کنه همه چیز داشته باشه ولی یادمون باشه ما سوار الاغمون بشیم نه الاغمون سوار ما. این عمر به ابر نو بهاران ماند این دیده به سیل کوهساران ماند ای دوست چنان بزی که بعد از مردن انگشت گزیدنی به یاران ماند
کلیدواژه ها:
نکته(20)|
:: به تاریخ چهارشنبه 90/6/23 ساعت 7:16 عصر
دیروز به مجتبی پیامک دادم که «ارشد چه کار کردی؟». قبلا بهم گفته بود رتبش حدود 230 شده، تو کنکور الهیات و معارف اسلامی. ساعت 20:46 گوشیم زنگ خورد... گوشی رو که نگاه کردم دیدم نوشته «مجتبی»... با خوشحالی برداشتم و مثل همیشه که با هم سلام و احوال پرسی می کردیم بهش با گرمی سلام دادم... اما... اما یه صدای دیگه پشت گوشی بود. فکر کردم حتما گوشیش رو واگذار کرده! صدا بعد از جواب سلام پرسید: «شما؟» گفتم: «با آقا مجتبی کار دارم.» اسمم رو پرسید، گفتم. گفت: «آقای مزرعی! شما چند وقته که با ایشون تماس نگرفتید؟» گفتم: «خیلی وقته.» گفت: «مجتبی تصادف کرده الآن بیمارستانه.» بعد حرفشو عوض کرد: «عمرشو داده به شما. دیروز چهلمش بود.» :: به تاریخ شنبه 90/6/12 ساعت 3:24 عصر
یکی از چیزایی که تو ماه رمضون هر سال، منو یاد محمد (لسانی) میندازه این دعاست: اللهم طهر قلبی من النفاق، و عملی من الریاء، و لسانی من الکذب، و عینی من الخیانة... حیف... عیدتون مبارک.
کلیدواژه ها:
:: به تاریخ سه شنبه 90/6/8 ساعت 3:39 عصر
انگار همین دیروز بود که رفته بودم مشهد برای ثبت نام دانشگاه. حس غریبی داشتم. یادم میاد اون روز حدود ساعت 12 رسیدم دانشکده و رفتم پیش استاد گرایلی1 تا ثبت نام کنم. بعد از ثبت نام هم به اتفاق بابا و "محمد ظاهر2" رفتیم خوابگاه رازی و بعدشم چهار سال خاطره از دیروز تا امروز... پا نوشت: _______________________ :: به تاریخ چهارشنبه 90/6/2 ساعت 5:0 عصر
|
||
[ طراحی قالب اصلی : روزگذر ] [ Weblog Original Themes By : roozgozar ] [ ویرایش قالب : رفقا ] |