سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث

هرگاه دو مسلمان یکدیگر را ببینند و یکی از آنان به دیگری سلام کند و با او دست دهد، محبوب ترین آنان نزد خداوند، خوش روترین آنان نسبت به دیگری است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

وبلاگ رضویّون


رفقا در فضای مجازی
وب سایت مذهبی، فرهنگی، آموزشی میثاق
عشق مشعلدار
حقوق جزا و جرم شناسی
رایة الهدی
دارالقرآن الکریم فولادشهر
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
پاسخ به پرسشهای رایانه ای


کانون دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهددرباره ماتماس با ماخبرخوانپیام رسانعناوین وبلاگصفحه اصلی

با سلام به همه ی دوستای خوبم

به همه عرض تسلیت می گم بابت فوت دوست خوبمون مجتبی واقعا باور کردنی نیست که از میون ما رفته باشه ، وقتی که محمد رضا خبر فوت مجتبی رو به من داد اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که چقدر مرگ نزدیکه ومیتونه ناگهانی واتفاقی باشه چون واقعا باور نمی کردم که برای مجتبی و هم سن های ما این اتفاق بیفته.ولی باید قبول کنیم که این یک واقعییته،اما با اخلاقی که من از مجتبی دیده بودم حتم دارم که خدا یه جای خوب برای مجتبی در نظر گرفته.

حالا بچه ها، بیایید هر کسی هر چقدر میتونه،از یک آیه تا ....،به نیت شادی روح مجتبی بخونیم.

                                        باشد که خدا روز رستاخیز همه ما را مورد عنایت و لطف خویش قرار دهد....آمین.

 


کلیدواژه ها:
:: به تاریخ شنبه 90/6/26 ساعت 10:17 عصر

این هم می تونه راهی برای زنده کردن خاطراتی که با هم تو دانشکده داریم و داشتیم باشه؛ یه قالب با عکس فضاهای دانشکده برای گوشی همراه.
کسایی که گوشی سونی اریکسون دارن می تونن از این تم برای گوشیشون استفاده کنن. این تم در چهار اندازه و مدل آماده شده که روی بیشتر مدل های سونی اریکسون کار می کنه:

تم دانشکده تم دانشکده تم دانشکده

1- اندازه صفحه نمایش: 320 * 240 نمونه مدل: C901 - حجم: 67.5 کیلوبایت دانلود
2- اندازه صفحه نمایش: 320 * 240 نمونه مدل: K800 - حجم: 67.5 کیلوبایت دانلود
3- اندازه صفحه نمایش: 220 * 176 - نمونه مدل: K750 - حجم: 42.5 کیلوبایت دانلود
4- اندازه صفحه نمایش
: 160 * 128 - نمونه مدل: K510 - حجم: 27.5 کیلوبایت دانلود


کلیدواژه ها: تولیدات(7)|
:: به تاریخ شنبه 90/6/26 ساعت 4:51 عصر
صبر کن وعده ی خدا حق است و فرا خواهد رسید.این مردم بی ایمان و یقین تو را تکان ندهند و سبکسارت نکنند(60_روم)

سختی هر چی بیشتر می شه باید بفهمیم که اون نظرش به ماست.اقلا نگامون می کنه.اقلا هنوز دوست داره صداش کنیم.دوست داره صدامونو بشنوه.اشکامونو ببینه.خدایا شکرت که به ما درد دادی تا درمانش خودت باشی.خدایا بی دردم نکن که فراموشت کنم.که از یادم بری.که مغرور شم.که فکر کنم چیزی شدم.

الهی سوز عشقت بیشتر کن             دل ریشم زدردت ریشتر کن

از این غم گر دمی فارغ نشینم         به جانم صد هزاران نیشتر کن

آره انقد ننالیم که ماشین نداریم.خونه نداریم.پول نداریم.یه خورده اونو بخوایم.اینا اسباب بازی های این دنیاست.اصل اونه.تازه به اینام که می رسیم راضی نمی شیم هی مدل ماشینو ببر بالا.خودمونو می کشیم زیر صد تا قرض می ریم خونمونو دو تا کوچه ببریم بالاتر.اخرش چی؟آدم خوبه تلاش کنه همه چیز داشته باشه ولی یادمون باشه ما سوار الاغمون بشیم نه الاغمون سوار ما. 

این عمر به ابر نو بهاران ماند

                           این دیده به سیل کوهساران ماند

ای دوست چنان بزی که بعد از مردن

                           انگشت گزیدنی به یاران ماند

 


کلیدواژه ها: نکته(20)|
:: به تاریخ چهارشنبه 90/6/23 ساعت 7:16 عصر

إنا لله و إنا إلیه راجعوندیروز به مجتبی پیامک دادم که «ارشد چه کار کردی؟». قبلا بهم گفته بود رتبش حدود 230 شده، تو کنکور الهیات و معارف اسلامی. ساعت 20:46 گوشیم زنگ خورد... گوشی رو که نگاه کردم دیدم نوشته «مجتبی»... با خوشحالی برداشتم و مثل همیشه که با هم سلام و احوال پرسی می کردیم بهش با گرمی سلام دادم... اما... اما یه صدای دیگه پشت گوشی بود. فکر کردم حتما گوشیش رو واگذار کرده! صدا بعد از جواب سلام پرسید: «شما؟» گفتم: «با آقا مجتبی کار دارم.» اسمم رو پرسید، گفتم. گفت: «آقای مزرعی! شما چند وقته که با ایشون تماس نگرفتید؟» گفتم: «خیلی وقته.» گفت: «مجتبی تصادف کرده الآن بیمارستانه.» بعد حرفشو عوض کرد: «عمرشو داده به شما. دیروز چهلمش بود.»
باورم نمی شد... با دست پاچگی پرسیدم: «کی؟ کجا؟ چه جوری؟» اونم انگار که کاری پیش آمده باشه گفت: «ببخشید، لطفاً ده دقیقه دیگه تماس بگیرید.» حالم خیلی بد بود. به هم اتاقیای قدیم خبر دادم با پیامک... بعدم رفتم آب به صورتم زدم... مجتبی دیگه نیست!... مگه می شه؟! داشتم مرور می کردم که چهل روز پیش کجا بودم... آره، تازه از کربلا برگشته بودم... و الآن مشهد... هیچ چیز جز حرم امام رضا (علیه السلام) نمی تونست آرومم کنه


:: به تاریخ شنبه 90/6/12 ساعت 3:24 عصر

یکی از چیزایی که تو ماه رمضون هر سال، منو یاد محمد (لسانی) میندازه این دعاست: اللهم طهر قلبی من النفاق، و عملی من الریاء، و لسانی من الکذب، و عینی من الخیانة...
البته اشتباه نشه! فقط به خاطر شباهت لفظی.
بگذریم ماه رمضونم تموم شد. رمضان رفت ولی کاش صفایش نرود

حیف... عیدتون مبارک.


کلیدواژه ها:
:: به تاریخ سه شنبه 90/6/8 ساعت 3:39 عصر

انگار همین دیروز بود که رفته بودم مشهد برای ثبت نام دانشگاه. حس غریبی داشتم. یادم میاد اون روز حدود ساعت 12 رسیدم دانشکده و رفتم پیش استاد گرایلی1 تا ثبت نام کنم. بعد از ثبت نام هم به اتفاق بابا و "محمد ظاهر2" رفتیم خوابگاه رازی و بعدشم چهار سال خاطره از دیروز تا امروز...
شاید بعداً به امید خدا فرصتی شد تا خاطراتی رو هم از این یک روز منتشر کنیم. منتظر باشید...
راستی دو سه روز پیش بین عکسای گوشی همراه بابام، خیلی اتفاقی چشمم به چند تا عکس از اون روزا افتاد. یه دفعه کلی خاطره برام زنده شد... خیلی جوون بودما

پا نوشت: _______________________
1 و 2- البته اون روز با صاحب این دو تا اسم اصلاً آشنا نبودم ولی بعدا خیلیم با هم رفیق شدیم.

اما عکسها...

کلیدواژه ها: خاطره(55)| عکس(27)|
:: به تاریخ چهارشنبه 90/6/2 ساعت 5:0 عصر
رفقا [دات] آی آر
رفقا دات آی آر

امام علی علیه السلام: در گمراهی فرد همین بس که مردم را به چیزی امر کند که خود آن را به جا نمی آورد و از چیزی باز دارد که خود آن را ترک نمی کند.

«رفقا» وبلاگی است دوستانه، برای دور هم نگه داشتن دوستان صمیمیِ قدیمی. باشد که یکدیگر را «تا بهشت» همراهی کنیم... ان شاء الله.

تصویر برگزیده
تصویر برگزیده
ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای

بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان

اسلام کوئست

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی Aviny.com

موسسه فرهنگی بیان هدایت نور

طرحی برای فردا

جامعه مجازی تدبر در قرآن کریم

خبرگزاری دانشجو
موسیقی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز 113 بار
بازدید دیروز 69 بار
مجموع بازدیدها 1658674 بار

تعداد مطالب وبلاگ 300 تا