سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حدیث

سوزش درد بردباری را جرعه جرعه درکش که آن اساس حکمت و ثمره دانش است . [امام علی علیه السلام]

وبلاگ رضویّون


رفقا در فضای مجازی
وب سایت مذهبی، فرهنگی، آموزشی میثاق
عشق مشعلدار
حقوق جزا و جرم شناسی
رایة الهدی
دارالقرآن الکریم فولادشهر
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
پاسخ به پرسشهای رایانه ای


کانون دانش آموختگان دانشکده تربیت مدرس قرآن مشهددرباره ماتماس با ماخبرخوانپیام رسانعناوین وبلاگصفحه اصلی

 

شهادت علی علیه السلام گرچه مظلومانه است و فرق شکافته او اگر چه جگر سوز، اما اساس مظلومیت علی(ع)، نه در شهادت علی(ع) است و اوج مظلومیت او، نه در فرق شکافته او.

مظلومیت علی نه بر پایه سکوت علی(ع) استوار است و نه بر مبنای صبرعلی(ع) که صبر و سکوت تنها دو شاخه اند از راز درخت ستبر و تنومند مظلومیت علی(ع).
مظلومیت علی(ع)تنها در خانه نشینی و غصب خلافت علی(ع)نیست، که غصب خلافت جلوه ای از تجلیات ظاهری مظلومیت علی(ع)است.
اگر سر مظلومیت علی(ع) منحصر به دوران"فَصَبرتُ و فی العَین قَذیً و فِی الحَقِ شَجاً أری تُراثی نَهبا"{پس خار در چشم و استخوان در گلو و میراث غارت رفته صبر کردم} بود،بی شک در زمانه" مُجتَمِعینَ حَولی کَربیِضَهِ الغَنَم" از حصار مظلومیت در می آمد.

اگر دوران مظلومیت علی(ع) محدود به آن بیست و سه سال دردآلود بود، در آن پنج سال دیگر قاعدتا علی(ع) مظلوم نمی بود.

واگر تنها حیات علی(ع) حیات مظلومانه بود، بی تردید علی(ع) هنگام شهادت با مظلومیت وداع کرده بود. پس چیست، رمز مظلومیت جاودانه علی(ع)؟!

*بیشترین مظلومیت و بالاترین عذاب یک گوهر، ناشناخته و مهجور ماندن آن است.

راز مظلومیت خورشید را  یا در ابرهای سیاه متراکم جست و جو بایدکرد یا در نابینایی آدمیان.
و رمز مظلومیت علی(ع) در ناشناخته ماندن آن روز علی(ع)است؛ در ناشناخته ماندن هنوز علی(ع) و در ناشناخته ماندن همیشه و هر روز علی(ع)
رَبِ إنَ قَومِ اتَخَذوا هذا القُرآنَ مَهجورا" (سوره فرقان آیه30)
علی-سلام الله علیه-به آیت زیبایی و رسول ملاحتی می ماند که در وادی کوران برانگیخته شده باشد.
به نغمه سرای خوش الحانی می ماند، که دست هیچ قلبی برای دریافت آوای او گشوده نباشد.
جهان و آنچه در آن است، کمتر از آن است که به شناختی شایسته از علی(ع)دست یابد.بلند پروازترین پرنده های اندیشه در اوج ترین پروازهای معرفت، محال است که به پایین ترین سطح از شناخت علی(ع)پر بتوانند سایید.
از سویی محدودیت ظرف ادراک آدمی، نیل به این شناخت را ناممکن می سازد که "فما اوتیتم من العلم الا قلیلا" و از سوی دیگر عظمت دست نیافتنی مقوله،انسان را به وادی عجز می کشاند.
اولی دست آن خورشید را در شرح وجود خود می بندد و دومی بال اندیشه و معرفت بشری را می سوزاند. اما این همه ، نه مسیر بی انتهای معرفت آن عزیز را سد می کند و نه توقف در ابتدای آن مسیر را توجیه.
آنچه همه اش دست نیافتنی است، اندکش از کف دادنی نیست."مالا یدرک کله، لا یترک کله" که این اندک در مقایسه با آن عظمت، اندک است و برای ما بسیار.
آب  دریا را اگر نتوان کشید-هم به قدر تشنگی باید چشید
به نسیمی که هر گاه یا مدام از سوی آن باغستان وزیدن می گیرد، دل و جان باید سپرد و شامه معرفت خویش را در مسیر و معرض آن رایحه های دل انگیز قرار باید داد...
 و هرکدام از خطبه ها و نامه ها و حکمت های ارزشمند کتاب شریف و گوهربار نهج البلاغه یکی از آن نسیم های مسیح آسایی است.
گل تقدیم شما

 


:: به تاریخ سه شنبه 91/5/17 ساعت 8:18 عصر

ایزد در بیابانت دهد باز

در میان بنی اسرائیل قحطی شدیدی رخ داد که سال های متوالی به طول انجامید. روزی زنی را لقمه ای نان به دست آمد. آن را به دهان برده بود که ناگاه سائلی صدا زد: «ای بنده ی خدا! گرسنه ام.» زن گفت: «آیا در چنین زمانی صدقه دهم؟!»... فوراً آن را از دهان بیرون کرد و به سائل بخشید...
و زن را پسرکی بود...
روزی پسرک مشغول جمع آوری هیزم در صحرا بود. ناگهان گرگی حمله کرد و او را به دندان گرفته گریخت، زن بانگ برآورد و به دنبال گرگ دوید... خداوند تبارک و تعالی در دم جبرئیل - علیه السلام - را به یاری زن فرستاد. جبرئیل کودک را از دهان گرگ خارج کرده به زن بازگرداند. آن گاه به زن فرمود: «ای بنده ی خدا! آیا راضی شدی به لقمه ای در برابر لقمه ای؟»...

وسائل الشیعة، ج9، ص380

وَ عَنِ الحُسَینِ بنِ أَحمَدَ عَن اَبیهِ عَن مُحَمَّدِ بنِ أَحمَدَ عَن إِبراهیمَ بنِ هاشِمٍ عَن مُوسَى بنِ أَبی الحَسَنِ عَن أَبی الحَسَنِ الرِّضا علیه السلام قالَ:
ظَهَرَ فی بَنی إِسرائیلَ قَحطٌ شَدیدٌ سِنینَ مُتَواتِرَةً. وَ کانَ عِندَ امرَاَةٍ لُقمَةٌ مِن خُبزٍ. فَوَضَعَتهُ فی فَمِها لِتَأکُلَهُ، فَنادَى السّائِلُ: «یا أَمَةَ اللَّهِ! الجُوعُ.» فَقالَتِ المَرأَةُ: «أَتَصَدَّقُ فی مِثلِ هذا الزَّمانِ؟!» فَاَخرَجَتها مِن فیها وَ دَفَعَتها إِلَى السّائِلِ. وَ کانَ لَها وَلَدٌ صَغیرٌ یَحتَطِبُ فی الصَّحراءِ، فَجاءَ الذِّئبُ فَحَمَلَهُ. فَوَقَعَتِ الصَّیحَةُ، فَعَدَتِ الأُمُّ فی أَثَرِ الذِّئبِ. فَبَعَثَ اللَّهُ تَبارَکَ وَ تَعالَى جَبرَئیلَ -علیه السلام- فَاَخرَجَ الغُلامَ مِن فَمِ الذِّئبِ فَدَفَعَهُ إِلَى أُمِّهِ. فَقالَ لَها جَبرَئیلُ -علیه السلام-: «یا أَمَةَ اللَّهِ! أَ رَضیتِ لُقمَةً بِلُقمَةٍ؟»

پ. ن: این روایت رو به صورت خوشنویسی شده تو بخش «دار الکتابه»ی نمایشگاه قرآن امسال دیدم. جای شما خالی داشتیم با مصطفی میخوندیم و لذت میبردیم. گفتم اینجا بذارم شما هم ببینید حتماً خوشتون میاد.


:: به تاریخ دوشنبه 91/5/9 ساعت 12:34 صبح

1)الگوها انسان های طراز اول در اندیشه الهی و انسانی هستند.
2)الگوها خواهان تعالی مادی و معنوی بشر هستند.
3الگوها آنچه را می گویند خود قبل از دیگران انجام می دهند و اقدام عملی می کنند.
4)الگوها حقانیت کلام و پیش گویی های خود را در عمل به اثبات می رسانند نه در حرف.
5)الگوها فقط از طریق تبلیغ وابلاغ به ایجاد تحول در جوامع بشری می پردازند و به ابزارهای تهدیدی و تطمیعی متوسل نمی شوند.
6)الگوها تحول رو به تکامل در جوامع بشری را تدریجی می دانند نه ناگهانی.
7)الگوها از قوه قهریه برای پیشبرد مقاصد خود استفاده نمی کنند.
8)الگوها برهان قول و عمل خود را از طریق تطبیق آن با فطرت و عقل مخاطبان خود تبیین می کنند. یعنی به مخاطبان خود می گویندبروید و آنچه را که ما می گوییم با عقل و فطرت خود بسنجید و ببینید آیا درست می گوییم یانه؟
9)الگوها چون قول و عمل خود را فطری و عقلی می دانند در راهی که طی می کنند ثبات اندیشه و قدم دارند. 
10)الگوها از سازوکارهایی که در طول تاریخ بشر عدم حقانیتشانبه اثبات رسیده استفاده نمی کنند. یعنی در روش آنها هدف وسیله را توجیه نمی کند.. حتی اگر هدف آنها هدف مقدسی باشد که هست، از ابزارنامقدس برای رسیدن به هدف مقدس استفاده نمی کنند.
11)الگوها پیوسته توسط مخالفانشان متهم به جنون و یاوه گویی و بر هم زدن وضع موجود می شوند.
12)الگوها پیوسته به مخاطبان خود هشدار می دهند که مراقب باشند در شناخت الگو اشتباه نکنند و در این راستا گروههای مختلفی از جمله منافقان را معرفی می نمایند.
13)الگوها از میان مردم  و از خود مردم و همیشه بین مردم هستند و با آنها نه فاصله طبقاتی دارند و نه چنین فاصله ای را ایجاد می کنند. نه در طول حیات و نه پس از مرگ.
14)الگوها برای خدمتی که به مردم در راه تأمین سعادت و تعالی و تکامل آنها می کنند، اجرتی مطالبه نمی کنند
. گل تقدیم شما


کلیدواژه ها: برگزیده(33)|
:: به تاریخ جمعه 91/5/6 ساعت 5:34 عصر

مادر... لباس نو

بچه که بودیم همیشه وقتی میخواستیم بریم مهمونی از مامان لباس تمیز و قشنگ میخواستیم. مامان هم یه لباس خوب و آبرومند جلومون میذاشت و آمادمون میکرد برای مهمونی. شاید برای هیچکس به اندازه ی مادر مهم نباشه تمیز و پاکیزه بودن فرزندش، اونم وقتی که آدم میخواد به یه مهمونی مهم با میزبان خیلی محترمی بره. حالا که میخوایم بریم مهمونیِ خدا چه کار کنیم؟...

یَا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلى الَّذینَ مِن قَبلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقون (البقرة: 183)
اى کسانى که ایمان آورده‌اید، روزه داشتن بر شما مقرر شد، همچنان که بر کسانى که پیش از شما بوده‌اند مقرر شده بود، تا باتقوا شوید.

یا فاطمه ی زهرا (س)...

ای حضرت مادر...

عنایتی کنید و لباسی نو بر تن ما بپوشانید

وَ لِباسُ التَّقوى ذلِکَ خَیرٌ (اعراف: 26)

ای دختر رسول مهربانی(ص) تمنای ما را بپذیرید...

.

.

.

اما...

اما لطف کنید و از همان پشت در...

روی ظاهر شدن در جلو چشمانتان را ندارم...


:: به تاریخ جمعه 91/4/30 ساعت 1:30 عصر

شیخا

حتماً ذهن خیلی از شما مشغول شده که اصلاً شیخ یعنی چی؟ و چرا به ما شیخ میگن؟! و هزاران هزار «چرا»ی دیگه!!!...
اون طور که بین مردم مشهوره، شیخ به کسی میگن که سنش زیاد باشه (این معنا که به ما نمیخوره؛ چون ما جوون جوونیم!)، بعضیا هم به روحانیا شیخ میگن (این معنا البته قابل بحثه!!!). اما ببینیم دقیقاً - که نه، تا اون جا که به ما! مربوط میشه - معنی شیخ چیه:
در کتاب «قاموس قرآن» اومده: «به قولى از چهل سالگى و به قولى از پنجاه و به قولى از پنجاه و یک تا آخر عمر است و به قولى تا هشتاد است.» (ج4، ص94)
تو «مفردات» راغب اصفهانی هم آمده: «و قد یُعَبَّرُ به فیما بینَنا عمّن یُکَثَّرُ علمَه، لما کان من شأن الشَّیخِ أن یکثر تجاربه و معارفه.» (ص469) یعنی: در میان ما از کسی که علمش را زیاد کرده است به «شیخ» تعبیر می شود، چنانچه از شؤون شیخ این است که تجربه و شناختش زیاد باشد.
یعنی کسی که در راه علم سنّش زیاد شده.

مطلب «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم» هم خیلی جالبه: «یُطلِق على مَن کان مُسنّا و له وِقارٌ عند أهله أو قومه. و یدلّ على هذا القید: استعماله بمعنى الرئیس و المعلّم. و یدلّ على ذلک أیضا: استعماله فی القرآن الکریم فی الموارد الّتی یُلاحِظ فیها هذا القید، أی الوقار و الشخصیّة.» (ج6، ص162) یعنی: به کسی اطلاق می شود که مسن، باوقار و بزرگ است، حتی در نزد خانواده و قومش، و این که این لفظ برای رئیس و معلم استفاده می شود، و نیز استعمال آن در قرآن در مواردی که وقار و شخصیت فرد، مورد نظر است، دلیل بر همین معنی است.
اما...
اما استعمال شیخ در قرآن کریم:
یا وَیلَتى‏ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجوزٌ وَ هذا بَعلی شَیخاً (هود:72)
قالوا یا أَیُّها العَزیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیخاً کَبِیراً (یوسف:78)
لا نَسقی حَتّى یُصدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبونا شَیخٌ کَبیرٌ (قصص:23)
ثُمَّ لِتَبلُغوا أَشُدَّکُم ثُمَّ لِتَکونوا شُیوخاً (غافر:67)
آیه ی اول منظورش حضرت ابراهیم، دومی حضرت یعقوب و سومی حضرت شعیب علیهم السلامه، چهارمی هم منظور، انتها و کمال زندگی انسانه. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج6، ص162) یکی از دوستان میگفت «آیه ی چهارم یعنی هدف از آفرینش انسان اینه که شیخ بشه!» و اشاره می کرد به ما خب!!!
نکته ی دیگه این که همونطور که مشاهده میفرمایین این کلمه در قرآن کریم 4 بار به کار رفته. حالا شما بگردین ارتباطش رو با تعداد ما بیابین! اعجاز عددیه دیگه، چه کنیم...
این بود معنای شیخ...

پ. ن: این مطلب، گزینشی بود از معنای شیخ. برای توضیحات بیشتر رجوع کنید به منابع لغت عمومی و اختصاصی. ضمناً همینطور که کتاب لغت رو جستجو میفرمایید ما 16نفر رو در ذهن مرور کنید!!!


:: به تاریخ یکشنبه 91/4/25 ساعت 9:49 عصر

از کربلا تا تپه ی نور الشهدا

شب نیمه ی شعبان رو قرار شد روی تپه ی نور الشهدا بگذرونیم، تپه ای در شمالی ترین نقاط تهران که افتخار وجود 7 شهید گمنام رو روی قلّه اش نقاشی کرده. ساعت حدود 22 رو نشون میداد که از راه خاکی به سمت تپه به راه افتادیم، من و 12 نفر دیگه از جمله مرد میانسال باصفایی که از مردان جبهه و جنگ هم بود و حالا با ما هم مسیر شده بود تا محل خدمت دیگه ای رو از اخلاص پر کنه. بچه ها آرام آرام راهی تاریک رو که با نور ماه شب چهاردهم روشن بود قدم می گذاشتن... لحظه ای که با خودم تنها شدم یادم اومد سال قبل همین موقع داشتم راهی که به کربلا ختم می شد رو گام می زدم، شباهت قشنگی بود بین دیروز و امروز؛
دیروز به سوی سیدِ شهدا و امروز به سوی شهدا،
دیروز به سوی حسین (ع) و امروز به سوی اصحاب الحسین،
دیروز به سوی کربلا و امروز به سوی کربلائیان،
کربلا!
کربلا!
کربلا!
ما را در خیل کربلائیان بپذیر...

پ. ن: این رو اضافه کن به این که قصد داشتم چهارشنبه شب بلیط بگیرم برای اراک اما نشد، و نیز این که تا ساعت 12 ظهر که پیامکش برام اومد اصلاً قصد احیای شب نیمه شعبان رو و اومدن به این منطقه رو نداشتم... و این که...
من نه خود می روم؛ او مرا می کشد...
یا مهدی


کلیدواژه ها: خداوند(13)| برگزیده(33)|
:: به تاریخ جمعه 91/4/16 ساعت 6:16 عصر

قابل توجه دوستانی که پیامکاشونو انقدر فشرده مینویسن که تا بازشون میکنی میشه دوتا!!! تو این پست 10 تا از حکمتای نهج البلاغه رو نوشتم، که ترجمه ی همشون با احتساب عبارت «امام علی ع» که خودش 10 کاراکتره، کمتر از یه پیامک میشه! (همونطور که میدونین هر یه پیامک فارسی حداکثر 70 کاراکتره):
أفضلُ الزهد إخفاءُ الزهد
برترین زهد، پنهان داشتن زهد است
أشرفُ الغِنى تَرکُ المُنى
بهترین بی نیازى، ترک آرزوهاست
قلوبُ الرجال وحشیةٌ فمن تَاَلَّفَها أقبَلَت علیه
دلهاى مردم گریزان است، به کسى روى آورند که خوشرویى کند (نترسید! این یکی میشه 64 کاراکتر)
المالُ مادةُ الشهوات
ثروت، ریشه شهوت‏هاست
من حَذَّرَک کَمن بَشَّرَک
آن که تو را هشدار میدهد، همانند کسى است که مژده ات میدهد
فَقدُ الأحِبَّةِ غُربة
از دست دادن دوستان غربت است
إضاعَةُ الفُرصَةِ غُصة
از دست دادن فرصت، اندوهبار است
اِستَنزِلوا الرزقَ بِالصدقة
روزى را با صدقه دادن فرود آورید
ما عالَ مَن اقتَصَد
آن که میانه روى کند تهیدست نخواهد شد
الناسُ أعداءُ ما جَهِلوا
مردم دشمن چیزهایى هستند که نمی دانند


:: به تاریخ دوشنبه 91/4/12 ساعت 11:20 عصر

 

حسین جان سلام. همین اول بگم از اینکه در آخرین لحظه ی قبل از پرواز بهم پیام دادی ازت ممنوم و خوشحالم که پیامی که من در جواب بهت دادم قبل از اینکه گوشیتو خاموش کنی بهت رسید. راستش حسین جان، این سفر تو باعث شده من خیلی به یاد مدینه بیفتم، برا همین دلم خواست یه بار دیگه از مدینه بنویسم. البته ناراحتم از اینکه قلم خوبی ندارم، ولی حالا برای این که عقده ی دلم وا شه مینویسم.

مدینه، شهر پیامبر، شهر فاطمه، شهر بقیع...
مدینه شهر عشق... شهر عاشقی.... شهر غربت...
آه.... آه... چقدر تو مدینه این کلمه می چسبه... آه.... آه.... تو مدینه آه که می کشی خود به خود اشکت در میاد...
از جوهر? العاصمه (هتل) که عزم زیارت می کنم، غسل زیارت که می کنم، وضو که می گیرم...
 وای... خدای من...
من این جا چه می کنم... تسبیحم را گرفتم دستم... آرام آرام از اتاق میام پائین...
توی راه به این دست فروشای کنار خیابون کاری ندارم... خریدامو گذاشتم برای بعد...
فقط دارم به این فکر می کنم که چطور برم زیارت که منو راه بدن... هر چی فکر می کنم چیزی به ذهنم نمیاد... جز اینکه میگم: ... و سجیّتکم الکرم ....    و عادتکم الاحسان.... و یا این آیه رو می خونم: ... و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاوک.....
دارم به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله) نزدیک میشم.... اوه اصلا یادم نبود... راستی حاج صادق هم با منه...
خوش به حالش... چه دل پاکی داره.... بهش میگم صادق جان... برا منم دعا کن... میخنده....
به خودم قول داده بودم که از این درهایی که به نام اون سه تا متخلف ملعونه وارد نشم... برای همین باید برم دور بزنم تا از درای دیگه وارد شیم.... وقتی داشتم اون سه تا رو لعن می کردم حاجی بهم می گفت: بی انصاف یواش بگو میگیرنمون، میبرنمون ستاد امر به منکر و نهی از معرف ها...
بعدش با هم کلّی میخندیدم... گفتم که حاجی خیلی پسره باحالیه....
آروم آروم میرسم مقابل ضریح رسول گرامی اسلام... خیلی سخته تصوّرش...
الان که دارم این متنو مینویسم و به اون لحظه ها فکر میکنم... میبینم چه لحظه های خوبی بود...
دلم میخواد یه کم اینجا وایستم.... با پیامبر خدا حرف بزنم... درد دل کنم... ولی این نامردا نمیذارن...
برمیگردم کمی عقب تر وایمیستم و ...
گریه داره واقعا... خود به خود اشکت جاری میشه...
« و لمّا دخلوا علیه قالوا یا ایها العزیز مسّنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاع? مزجاه ....»
و چند لحظه سکوت.....
......          .......                          .......
و حالا یا دریا گریه ....                  .....                    .....
و حالا یه دنیا التماس.....     .........                     .....                       .......
کم کم آرا م میشوم... جان میگیرم.... می ایستم.... راه می روم.... می رسم.... دوباره سلام می دهم.... و اجازه می گیرم... برای زیارت پاره ی تنش....
و حال از باب جبرئیل وارد می شوم...
و دوباره من.... با بغضی در گلو و آهی از سینه....
فریادی خاموش می زنم....که
السلام علیک یا فاطم? الزهراء....      ....        .....   
 


کلیدواژه ها: برگزیده(33)|
:: به تاریخ سه شنبه 91/4/6 ساعت 3:44 عصر

شکر خدا میدونیم که جناب آقای رضایی، برادر عزیزم، عازم سفر به مدینه ی منوره و مکه ی مکرمه هستند. این متن رو به یاد شعبان دو سال پیش نوشتم که منم توفیق حضور توی این فضای آسمونی رو داشتم. امیدوارم که حسین با دست پر از این سفر برگرده، همین جا از حسین آقا التماس دعا داریم و ازش میخوایم که اگه حالی پیدا کرد اون آخر لیست دعاهاش ما رو هم یاد کنه.

از روز اولی که این قرعه به نامم افتاد همه چی برام عوض شد، نمیدونم چه حسی بود، چه حالی بود، از کجا پیداش شد، احساس میکردم هنوز برای سفر آماده نیستم، راستش تنها چیزی که خیلی اذیتم میکرد بار گناهم بود که خیلی به خاطرش عذاب وجدان داشتم و در کنارش اون بیماری لعنتی که دست از سرم برنمیداشت، به هر حال من دیگه اسمم دراومده بود و باید میرفتم. به این فکر افتادم که دیگه کم کم خودم رو برای این سفر آماده کنم، دوتا کار اساسی باید انجام میدادم، یکیش توی این موقعیت این بود که از گناهام توبه کنم، چندین بار از امام رئوف علیه السلام خواستم از خدا بخوان که خدا منو ببخشه، و... کار دیگه باید فکری برای بیماریم میکردم، هر چی این در و اون در زدم نشد، فقط توسل کردم به ائمه علیهم السلام. این تنها کاری بود که میشد انجام داد. حالا ساعت دو بعد از ظهر روز نوزده شعبانه و من و حاج صادق بادوست نشستیم کنار هم و منتظر اعلام شروع پروازیم. گوشیامونم خاموش کردیم و شروع کردیم به ذکر و دعا و استغفار....
و الان حدود ساعت چهار بعد از ظهر به وقت عربستانه که من در حالی که مات و مبهوتم، دارم از پله های این پرنده ی غول آسا میام پایین. الان دارم گریه میکنم، نمیدونم چرا...
اینجا فضا خیلی گرفته اس. خیلی غریبه، وای از غربت مدینه...
اینجا مدینه است... بگذریم از اتفاقایی که افتاد نمیخوام خاطره بنویسم، بیشتر میخوام اون حال و هوا رو ترسیم کنم... چه حسی خوبی بود... به محض رسیدن رفتیم مسجدالنبی (صلی الله علیه و آله) و این آیه رو روحانی کاروان میخوند: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِیما» و من چه خوب احساس میکردم که چقدر این آیه مرا در بر میگیرد، چون به تمام معنا به خودم ظلم کردم و حال فقط آمده ام که رسول خدا برایم طلب آمرزش کند... البته شفای بیماریم را هم...

 

ان شاء الله ادامه دارد...


کلیدواژه ها: خاطره(55)| برگزیده(33)|
:: به تاریخ شنبه 91/4/3 ساعت 7:0 عصر

دائم ذکر بگو، با خدا تو سخن بگو

دائم ذکر بگو، با مهدی زهرا سخن بگو

دائم ذکر بگو، برای رضایش سخن بگو        دائم ذکر، بگو برای رضایش سخن بگو

هر قدم که بر می داری، برای رضایش سخن بگو         هر قدم که بر می داری، برای رضایش سخن بگو 

 

به ما گفتن در طول روز به یاد خدا باشید، دائم الذکر باشید، تا موقع گناه بخاطر خدا مرتکب گناه نشوید، ما که........
اما میگم بیاید لا اقل بعد نمازها دو سه دقیقه بشنیم با خدا، با خود خدا سخن بگیم، لااقل دردای مادی مون رو ازش بخوایم.........

درباره امام زمان هم اینطوریه.... الان که مهدی زهرا(روحی فداه) امام زمان ماست، تدبیر امور به دست اوست(به امر خدا)، هرچه خواهیم باید سراغ ان سفر کرده رویم.......کاش لیاقت نوکری و سربازی اش را داشته باشیم که اگر کسی خواستار چنین مقامی باشد باید دائم در کارها رضایت مولایش را بخواهد............... ما که بازهم دائم به یادش نیستیم!!!!!!!  اما الااقل کاش زمانی را در روز اختصاص دهیم و با یوسف زهرا درد دل کنیم، کاش اجازه چنین امری را به ما بدهد( بخواهیم می دهد این خاندان اسوه بخشش وکرم اند)

واما اربابمان حسین علیه السلام: در سیره بسیاری از علما هست که شبای جمعه هر هفته روضه امام حسین برا خودشون راه مینداختن.
اگه جایی روضه بود میرفتن و اگه نبود خودشون می نشستن و......... اگه نتونستیم جایی روضه هم بریم یه مداحی یا روضه از گوشی پخش کنیم و......التماس دعا


کلیدواژه ها: دعا(4)| برگزیده(33)|
:: به تاریخ چهارشنبه 91/3/31 ساعت 12:22 عصر
<   1   2   3   4   5   >  
رفقا [دات] آی آر
رفقا دات آی آر

امام علی علیه السلام: در گمراهی فرد همین بس که مردم را به چیزی امر کند که خود آن را به جا نمی آورد و از چیزی باز دارد که خود آن را ترک نمی کند.

«رفقا» وبلاگی است دوستانه، برای دور هم نگه داشتن دوستان صمیمیِ قدیمی. باشد که یکدیگر را «تا بهشت» همراهی کنیم... ان شاء الله.

تصویر برگزیده
تصویر برگزیده
ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای

بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان

اسلام کوئست

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی Aviny.com

موسسه فرهنگی بیان هدایت نور

طرحی برای فردا

جامعه مجازی تدبر در قرآن کریم

خبرگزاری دانشجو
موسیقی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز 105 بار
بازدید دیروز 249 بار
مجموع بازدیدها 1642042 بار

تعداد مطالب وبلاگ 300 تا