1-خاطره اي که دارم از اين ميدون يادته با هم رفتيم باشگاه تکواندو استاد آيينه چي. اونقدر کار کرديم و ميت زديم که من بي حال افتادم و حالم بد شد.همون جلسه بود که تو مبارزه هم دست مشهديه را شکستم.بعد با هم رفتيم دم ميدون شيرموز و باقلوا خورديم.(ضمنا از اين ميدون فلافل هم زياد خورديم)

2-من مطمئنم شما ميري بهشت اما ورودت به بهش با تاخيره و يا يک درجه پايين تره. ما همه خواهيم ديد اون جوون سي دي فروش ايستاده و در صحراي محشر خطاب به خدا ميگه اين جوون نون من را آجر کرد و ما را از کاسبي انداخت.

3- بله ميدونم ده دي هم يک روز بعد از حماسه نه دي هستش.