وبلاگ :
رفقا | جمع دوستانِ صميميِ قديمي
يادداشت :
حکايت است ديگر، چه مي شود کرد
نظرات :
0
خصوصي ،
6
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
حسن
احمد ،احمد
تو با اين حکايت ياد برادر قرايي افتادي
نکن احمد خوب نيست ،زشته
+
يه آشنا
هههههههههههههههههههههههههههه
خيلي باحال بوووووووووووووووووووووووووووود!!!!
ولي بنظرم اگه براي زخم پشتشون دعا ميکردند هم بد نبود....
+
مسعود
سلام داداش حاج کربلائي مشدي ابوالفضل. خوبييييييييييييييي؟ کم پيدايييييييي ناقلا....
پاسخ
سلام برادرخوبم شکر خداکم سعادتـــــــــــــــــــــــــــــــــــيم
+
محمّدرضا
به به آقا ابوالفضل سلام
جاي شما هم خالي بودا تو وبلاگ
راست ميگي. اين خرا اگه از خريّت نجات پيدا ميکردن، اصلاً ديگه کسي براشون پالون نميدوخت!
+
احمد
سلام. حکايت ديگه
ياد جمله برادر قرايي افتادم هر وقت بي حجابي مي ديد مي گفت خدا هدايتش کنه.... خدا همه رو هدايت کنه تا مثل آرش برا همه دعاهاي خوب بکنيم ... و اين نيازمند جمله اخر شماست