سلام. ممنون احمد جان جدا که داشت اشکم در ميومد، من خاک پاي پهلونام نيستم . ياد استاد مشکيدان مرشدمون افتادم وقتي ميخوندو ضرب ميگرفت و آروم اشک ميريخت همه متأثر ميشدن. اينجا توفيقش نصيبم نشد اما اميدوارم دوباره قسمت بشه برم مشهد و...
البته من توبه کردم و ديگه ميخوام بيشتر بيام تو وبلاگمون. راستي ممنون از عکسي که گذاشتي احمد جان، به ياد استاد ارشادسرابي عزيز افتادم:
اي عکس جواني زتو دلگير شدم با ديدن روي تو زخود سير شدم
لبخند مليحت چه پرمعنا بود يعني تو جوان ماندي و من پير شدم