گفتند که فلاني کفر ميگويد فاش و خلق را گمراه ميکند. بار ها اين سرزنش ميزدند و خليفه دفع ميگفت. بعد از آن گفتند که اينک خلقي هم با او يار شدند. اين مبارک نيست که در عهد تو کفر ظاهر شود. دين محمدي ويران گردد. خليفه او را حاضر کرد و فرمود در شط اندازند و غرق کنند. باز گشت و خليفه را گفت: در حق من چرا چنبن کني؟ خليفه گفت جهت مصلحت خلق تو را در آب اندازم. گفت خود جهت مصلحت من خلق را در آب انداز. مرا پيش تو چندان حرمت نيست؟ ازين سخن خليفه را هيبتي آمد و رقت ظاهر شد و گفت: بعد ازين هر که سخن او گويد پيش من، آن کنم که او گويد.
حال منظور اين است (هرطور دوست داري برداشت کن)که انشاالله کسي بيايد که شايسته ي جان دادن باشد....!