سلام واي چه عجب يه بار پارسي بلاگ مطالب ما را برگزيد.
خب بريم سر اصل مطلب و شيخا و اطاقشون.
حاجي واقعا خيلي قشنگ نوشتي. کله پاچه را که انصافا مديون من و زحمات پدر و مادر شما هستيد. همچنين به برکت وجود من همه شما با پياز آشنا شديد.
چند مورد را بايد به مطلبت اضافه کني(البته کاشکي به غير از شيخا اين را نخونند.)
افتخار ما اين بود که کاسه حماممون هم مشترک بود و حتي اسم اطاق شيخا روش حک شده بود.يادته زرد رنگ هم بود. و اين کاسه را ما مديون شيخ ..... هستيم.
بايد اسم انضباط و نظم را که ميبري در مورد اين اطاق حتما من را تو استثنائات ذکر مي کردي.
بعضي مواقع من و شيخ.........و شيخ....... تو اطاق بساط رقص به پا مي کرديم که اين را هم يادت رفت بنويسي.
*يادمه يک بار يکي از مسئولاي دانشکده من را صدا زد و گفت خواهش ميکنم ترم آينده با دو سه تا شيخا بريد تو يه اطاق جدا چون حساسيت رو اين اطاق زياد شده.بعد يادته من و شما و شيخ لساني و جواد رفتيم اطاق چهارنفره؟......
ابوالفضل جان سه ترم ميشه که ميرم هفته اي يک شب خوابگاه دانشجويي و با دانشجوها ميشينم شب ها پيششون مي خوابم اما باور کن هيچ جاي اين ايران و دانشگاه ها اطاقي و محبت و صميميتي مثل اطاق شيخا نديدم و اين واقعا با عث افتخاره.
البته هنوز خوابگاه دختران را نرفتم شايد اطاقي باشه که بهتر از شيخا باشه. حالا دعا کن يک ترم هم هفته اي يک شب اونجا برم. شبا بخوابم ببينم بهتر از اطاق ما هستند يا نه.
دعامون کن ابوالفضل جان. فداي وجودت.
انشاالله 10الي13 بهمن مشهد ميبينمت. و اگر خدا بخواد همه شيخا اونجا جمع ميشن.